یک گام بسیار کوچک این شعر تقدیم
بحضور پر مهر خواهر عزیزم بانو صدف عظیمی
به نام خداوند صدف
به شعله ی چشمهایت
_این آتشکده ی زرتشت_
نگاه میکنم
خدای زرتشت ستودنی ست
باد عاشقانه ها را به سمت من می آورد
از میانشان اسمت را که هجا می کنم
طبق معمول سرخ سرخ می شوم
کلمات در ذهنم رنگ و بویی می گیرند
حس می کنم که تو مادر تمام عاشقانه های این دنیایی!!!
خیالهایم قد می کشند
اما
هنوز هم واژه هایم
برای گفتن از تو
کوچکند!!!
نوروز نزدیک است در سفره ی سال نو
سین...سین...سین...
همه هستند
فقط سین تو نیست
سیاه گیسو!!!
"تو"
همان لحظه نامكشوفی هستی
كه بی معطلی
تسخیر میكند
بود و نبودهرکه را!!!
بهار درغربت خود
می پوسد
ماه
از اینجا می رود
و شعر تمام می شود
اگر "تو" نباشی...!!!
ببخش ،اگر که گاهی
دزدکی
بارکد احساست
را چک می کنم
این پادری(طاها) دوست دارد
کنار پنجره بیاید
دعای باران بخواند
تو بیایی
کفش هایت بوسه هایی خیس بیاورند!!
پ:ن:عجب حال و هوایی دارد گنبد عشق"تو"
زیارت چشمانم قبول
همراهم پول ندارم
میشود دلم پیش ضریحت بماند!؟
پ:ن:چه آسان می شود به ماه پشت کرد
زمانی که روی"تو" دیدنی تر است!!!
– —––уєѕ , ι αм ƒαllιηg ¯