جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب سارا مشیری
|
و دیگر هیچ
اگر جای تو بودم گم می شدم
در اینهمه تاریکی
حتی خدا را هم شاید گم می کردم
دلم می خواهد تو باشی در کنارم
نمی دانم تا چه حد بزرگی
اما ابهتت را خوب احساس می کنم
حیای حرف هایتت را کلمه ب کلمه
میدانم تقدیر مثل یک خط موازیست
رسیدنی در کار نیست
قلبم می توانست بشکند تقدیر را
اگر تو بخواهی
اما نمی شود حریم بزرگان را شکست
ب اینجا ک میرسد
اشک هایم با من همراهی میکند
و می چکد درست روی سطر بعد
فاصله می اندازد تا سطر بعد
فاصله...
من می مانم و احساسی ک تنها خود می دانم
دیگر سراغت را از نسیم نخواهم گرفت
خود را می سپارم دست خدای بادها و تو را
من را ببخش ای قلب نازکم
اگر شکستی و تنها ماندی
ببخش این بی لیاقتی من را
اما ب یاد تو گاهی خدا را گم میکنم ..
شاید ک خدا دلش سوخت
و معجزه ایی برای تمام دل های خسته کرد..
نمیدانم خدا هم میتواند معجزه کند ..
یا هر آنچه ک ما نمی دانیم معجزه است..
گاهی دلم می خواهد
آنقدر ب خدا بیاویزم ..
مانند بچه ته تغاری پدر از سرو کولش ..
ک عاقبت کلافه شود از دستم ..
مگر خدا هم خسته می شود ..ها؟!..
پس بگو کجاست حواست ای خدا..؟..
ک دست ما را رها کرده ایی از دست!..
گلایه نیست ..!..کفر هم نیست ...
اگر ساده می نویسم برای اینست
ک خدا هم بفهمد مفهوم دل ما را..
مگر خدا هم ناشناخته می ماند؟!..ها!
بعد از این من می مانم و قصه ی دراز حکمتت
قصه آشناست ولی ..
بازیگوشی کرده است دلم ،
در راه رسیدن ب خانه ات
ک گم کرده است راه را نمی بیند
بعد از این من می مانم و تو ای خدا..
قصه ی بازگشت من ب خانه ی دلت مبارک...
و دیگر هیچ..
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.