چند روزی بود بیکار بودم دنبال کسب و کار بودم
ازصبح توی خیابون افسرده و پریشون
راه می رفتم به هرسو سر میزدم به هرکو
دیدم توی محله ای جمع شدن مردم دسته ای
همه رفتن تو یک خونه؟ خونه نگو مورچه لونه
آدم بودش فراوون انگار که بود جمارون
جای نشستن که نبود راه واسه رفتن که نبود
منم از رو فضولی رفتم داخل یه جوری
از یکی اونجا پرسیدم چه خبره؟ بگو بینم
چرا اینجا شلوغه ؟ الان که صبح زوده
گفت اینجا مجلس دعاست خیلی خوبه بهترین جاست
حاجی میارن از مشهد صحبتاش شیرین مثل شهد
پذیرایی چه عالی هم شیر میدن هم چایی
اگه تا ظهر بمونی نهار میدن میدونی؟
اینجا هر سال ده روز دعاست خیلی میگن حاجت رواست
انتظارها سر اومد حاج آقا از در اومد
باذکر چندین صلوات رفتن به منبرحضرات
داد میکشید بایک حال آهای مردم خبردار
به فقرا کمک کنید هی نخورید و جمع کنید
بسه دیگه شمال و کیش فکری کنید به حال خویش
دخترا جاز ندارن جوونها کار ندارن
برید سوی خیریه ها پول بدید واسه دیه ها
زندونی های مغروض اشک میریزن با صد سوز
از پول تک تک شما قطره میشه دریای ما
بیایید به هم نیکی کنیم از مستمند دستگیری کنیم
سکوت برقرار شد، جمعیت دست بکار شد
که یکدفعه یک صدا دراومد از یک بابا
گفت یه سوال دارم حاجی جوابمو بهم میدی؟
نگاهی کن به جمع ما هفصد نفری هستیم ما
این حرفا که شما زدی داغی به قلب ما زدی
اینجا همه یه جورن درمونده و صبورن
سرخی این گونه ها از سیلی ی حاج آقا
ماها اگه دارا بودیم که الان این جا نبودیم
شرط می بندم تموم ما قشر ضعیفیم حاج آقا
این منبر رو ببر یه جا که پولدارا باشن اونجا
اونام که الان خوابن شکم سیر و بی عارن
تو جمع ما نیگا کن همه پیر و پاتالن
جوونهام از صبح زود تا بوق سگ بیدارن
واسه خرج و برجشون مشغول کار و زارن
این مردم هم که بینی محتاج این نهارن
قبول نداری حرف من بگو فردا نهار ندن
منبرتون عالیه جا پولدارا خالیه
دیگه عرضی ندارم ببخشید که مینالم
چند لحظه ای سکوت بود حرفاش بدجور بکوب بود
یواش یواش صدای دست و تشویق این جو رو شکست
سه ساعت منبر حاجی نداشت چنین تشویقایی
حرف دل رو اون شیر زد با زبونش شمشیر زد
اسامه آذر 1392