بنام خدا
شعر شماره 15 در « شعر ناب »: باران بدون تو
ارسال به سایت شعر ناب : 28 آبان 1392
تاریخ نگارش: 22 مهر 1392
***************
حدود یکماه پیش حین چای بعد از ناهار یک فرصت دو سه دقیقه ای داشتم و همین برای نوشتن یک دلنوشته با نام « باران بدون تو»، کافی بود.
وقتی برای درج آن در یک سایتی، پای مونیتور نشستم متوجه شدم متن مورد نظر خیلی موزون نوشته شده و حیف است به عنوان یک نوشته نثر ارائه شود.
برای همین فردای آن روز، آن را به یک شعر سپید تبدیل کردم . اما قافیه های آن وسوسه ام کرد بیشتر روی آن کار کنم
و در نتیجه یک روز دیگر کلی ویرایش کردم تا به یک مثنوی تبدیل شد.
اما قضیه به اینجا ختم نشد . دوباره به فکر تغییر قالب آن افتادم و چند روز دیگر فرصتی پیدا کردم تا تغییرات دیگری داده و آن را به ترکیب بند مربع تبدیل کردم .
خلاصه، یک نوشته کوتاه چهاربار دچار تغییر قالب شد و نتیجه این شد که مشاهده میکنید.
(( لطفا قبل از خواندن شعر، موزیک بیکلام فوق العاده زیبای آن را از بالا فعال کنید ... یک موزیک بسیار زیبا و ناب .... ))
آن لحظه که گم گشتی، همچون نفسی در باد
در سیـنـه نفس خشکـیـد، ای همنـفـس بـیـداد
ای مستـی گـمگـشتـه ، هـرگـز نـروی از یاد
بعـد از تو نصیب من ، یک هستـی بی بنیاد
از یـاد تـو لـبـریـزم ، با خـاطـره ای پُـردرد
با ایـن هـمه بی تابـی ، آخـر چه توانـم کرد
***
گویا که تو از نسلِ حـرمان و خـزان بودی
اندوه نهـان دادی ، غـم روی غـم افـزودی
این چشمه ی خشکـیده، دیگر ندهد سودی
افـسانه دریا رفـت در ورطه ی نـابـودی
عمریست که این رفتن بردل زده زخمی سرد
با زخـمِ رهـا گشـتـه، آخـر چـه تـوانـم کرد
***
باران که فرو می ریخت، این فاصله کم می شد
لبـهـای پُـر از باران، در حسرت هم می شد
از هـمنـفـسی هـایت، احسـاس عـدم می شد
بـویـی ز جـدائی ها، بی وقفه عَـلَـم می شد
بارانِ بـدون تـو، حسـرت بـه جـهـانـم کـرد
با بـوی تـو در باران، آخـر چه توانـم کرد