دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)
آخرین اشعار ناب بیژن آریایی(آریا)
|
خدايا چه روزي بود رستخيز
همه در تکاپو و ترسُ گريز
پدر با پسر مي گريزند ز هم
چو باشند بدهکار هم بيش و کم
فراري شوند مردمان زمين
چو روز حسابي بُوَد اين چنين
به اين حال روز بگذرد روزگار
که ناگه ز در آيد آن کردگار
درودي به مردم بخواند خدا
نباشند زن و مرد در آنجا جدا!
نشيند به تختي خداوند جان
ترازوي خود را نگه دارد آن
بخواند به وَر دست خود، کاي مَلَک
بخوان بر همين مردمان ،بي کلک
تو سي ديِ!خلقت به آن دستگاه
بِهِل تا ببينند که آن پايگاه
چگونه برافراشتم کائنات را که من
به شش روزه ساختم زمين و زَمَن
دگر خلقت او که بودش ز خاک
ز گنديده آبيست ،چنين پاک ِ پاک
درون ِ بهشتم به او جايگاه
بدادم که تابَد بر او نور ماه
بهشت را ببينيد کنون مردمان
که بوده سکونت شما را در آن
همه حسرت و درد و ماتم به دل
به پيش جهاندار ، باشند خجل
دگر نوبت آمد ،حساب و کتاب
ز مردم کِشَد با کمي آب و تاب
حساب و کتابش بُوَد بس دقيق
که يکسان بُوَد دشمنش با رفيق
چو آمد به پايان همان کار نيک
که نام بد و خوب آن خورده تيک
به خنده خداوند بگويد به ما
هراسي به دلها نداشتيد شما؟
کنون من چه سازم،ز نيک و زبد
فراوان بُوَد بين تان،اين سِزَد؟
چرا جملگي از پي کار خويش
چه باشد که حيراني آورده پيش؟
نگفتم چو آييد به روز حساب
کِشَم از شما من حساب و کتاب
همه جملگي نيک و بد شد جدا
به دستور آن پاک ُ فرمانروا
به خط گشته بودند مقيمان تَش
صدايي برآمد، خدايا ببخش
مگر تو نخواندي که پر بخششي؟
به بخشش به عالم تو پُر کوششي
کجا شد همه وعده هايت به ما
به پاسخ چه داري تو گويي خدا؟
همي پاسخش داد و آن کردگار
چرا مي شوي جان من بي قرار
تو بخشيده اي تا ببخشم تو را
اگر ياد تو هست بخوانش به ما
چو اين حرف را او زيزدان شنيد
درونش خجالت بيامد پديد
چو صفهاي دوزخ به آخر رسيد
دگر صف به صف از بهشت شد پديد
همه شاد و سرخوش همه مست مست
به شادي ز صف برشده ناز شصت
بگفتا خداوند که اينک رويد
به آن جايگه، از بهشتم بَريد
بسي بهره و سود،شما را دواست
که پاداش نيکي شما راسزاست
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.