بنام نامی الله
صحنه اینجاست بیایید و ببینید
کربلا مقتل گلهاست بیاییدو ببینید
عشق اینجا خاک بازی می کند
پیش عباس علی شاهم گدایی می کند
سر به سقف آسمان دارد حسین
دل به سقای جهان دارد حسین
گریه ها دارد زمین کربلا
غصه دارد خاک سرخ نینوا
کو دو دست سرور دشت بلا
کو حسین پور رشید مرتضی
در جدالند صاحب عرش وسما
بی قرار است خاک دشت نینوا
این لبان تشنه ی پور نبیست
این قمرسوی دو چشمان ولیست
آبرو دارد اگر شهر عرب
آبرویش دست عباس علیست
تشنه است اما به میدان می رود
مشک پر آبی به دستان می نهد
می کشد خود رابه سوی خیمه گه
هر چه دارد بر کف جان می نهد
تیغ ظلمت هر دو دستش می درد
مشک آبش را به دندان می برد
می زند خصمش به صد تیرو عمود
می کند رویش به کینه صد کبود
لکن این عباس مگر افتادنیست
این یل حیدر عجب شکل علیست
صد عمودم گر زند خصم و عدو
نشکفد فرق دو چشمان عمو
وای از آن تیزی که بر مشکش زدند
مشک او قلبش شدو قلبش زدند
ناله ای هر گز نکرد عباس مگر
جز به آن تیری که بر مشک زدند
پنجم آذر ماه نودویک
دهم محرم الحرام 1434
عاشورای حسینی
همیشه از خودم می پرسیدم چرا به کربلا می گن
کعبه ی دلها کعبه ی واحد وجود داره و کعبه ام
مثل خدا یکتاست سالها بحث و مجادله ی من با دوستان
و اطرافیانم همین موضوع بود اما خدا من و خیلی زود به
زیارت هر دو مشرف کرد...تا به عینه خودم درک کنم
وجود نازنین هر دو رو
روزی که با قدمهای لرزانم وارد مسجد الحرام شدم خاطرم هست که
احساسی شبیه پرواز داشتم وقتی وسط اون حلقه ی ملکوتی دست پر معصیتم
به دیوار کعبه ی ابراهیمی رسید وقتی سنگ حجرالاسود و لمس کردم
به عقاید خودم درباره ی کعبه ی واحد مصمم تر شدم
و فریاد زدم کعبه یکیست و خدا هم یکی
اما مدتی بعد که به زیارت آقام حسین و عباس مشرف شدم
وسط بین الحرمین تازه فهمیدم که اونجا هم بوی آشنایی میده
خدایا اینجا کجاست
چرا نخلا و و زمینش اینقدر پریشونن
واژه ای نیست که احساسم و تشریح کنم
چیزی ورای حس پرواز
انگار صدای مظلومیت حسین و طنین
شیون کودکان و یتیمان آقا در زوزه ی هر بادی وخس خس هر سینه ی تنگی
به گوش می رسید
مونده بودم وسط راه
یه قدم سمت حرم آقام حسین
یه قدم سمت حرم آقام عباس
خدایا چقدر اینجا بوی تو رو میده
همینجا منو خاکم کنم و به خاطره های قشنگ آزادگی مردان این خاک بسپار
همونجا بود که این شعرو زمزمه کردم
خدایا از تو می پرسم
اگر کعبه در اینجا نیست
کجایش کعبه پیدا نیست
هزاران کعبه را اینجا
مجال یک تمنا نیست...
....
.....تازه یاد شعری افتادم از شیخ بهایی که می گفت
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
تازه فهمیدم قرآن ناطق یعنی چی
چرا به علی ع می گفتند قرآن ناطق
هر زبان یا نفسی که از خدا و عدالت و تقوا بگه
اذن خدا در اون جاریه
پس کعبه می تونه همه جا باشه
حتی تو دل همه ی انسانهای آزاده و با تقوا ی دنیا....
.....
وصیت می کنم شب را
که آگه تر زهر روزیست
سفارش می کنم دل را
که پیداتر زهر دوریست
شبی را با خدا بودن
به از صد روز ابلیس است
در آغوشش به شب مردن
به از شاهی نمرود است
بصیرت باشد ار ما را
هزاران کعبه است اینجا
نشانت می دهم بسیار
هزاران کعبه در اسرار
نشانت می دهم دشتی
که شاهی را به مسلخ برد
لبان تشنه ای را که
لب شطی به آتش برد
دو دست خسته ی عباس
که دنیا را به دل می کشت
پریشان خواهری را که
شکایت بر خدا می برد
نشانت می دهم دل را
که بی سر از وفا می گفت
به آن شاه بدون دست
که از مرگ خدا می گفت
نشانت می دهم اما
قضاوت را به دل بسپار
درون زندگی یک بار
دلت را بر خدا بسپار
لبان تشنه دریا کرد
کویر نینوا را باز
بهشتی شد به یک عباس
تمام کربلا انگار
خدایا
خدایا.....
خدایا از تو می پرسم
اگر کعبه در اینجا نیست
کجایش کعبه پیدا نیست
هزاران کعبه را اینجا
مجال یک تمنا نیست...
http://s4.picofile.com/file/7995894187/ali.wma.html