((پس پاي هايش ببريدند. تبسمي کرد و گفت: «بدين پاي سفر خاک مي کردم. قدمي ديگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم کند؛ اگر توانيد، آن قدم ببريد». پس دو دست بريده خون آلود بر روي در ماليد و روي و ساعد را خون آلود کرد.))
-تذکره الاولیا(ذکر بر دار شدن منصور حلاج)
تقدیم(بی لبخند) به: منقار کرکس ها!
_مغزی که از افکار ممنوعش رکب خورده _
از بیت دوم راوی این قصه دیگر نیست
این ماجرا راوی ندارد....راوی اش مرده!
.........
این ردّ پای فکر های قبل خوابم است
بوی عرق....بوی تعفن روی یک بالش
با دست هایم مغز خود را می فشارم من
تا چکّه چکّه می چکد چرکی چنین چندش.
خواندن ندارد قصه ای که راوی اش مرده
این قصه را باید ببینی چون تماشایی ست:
رقصیدنم بر تیزی تیغ ممیز هاست
همبستری با واژه های لخت و هر جایی ست.
سلّول های مغز من آتشفشان بودند
مثل هیولا هی مرا خوردند و خوردند و
پاهای من زنجیر را باور نکردند و
من را به سمت واژه های لخت بردند و
دیدم زبان سرخ آخر کار دستم داد
سرهای سبزی را برای عبرت آوردند
حنّاق گاهی لازم است و من ندانستم....
سلاخ ها ساتورها را تیز می کردند....
من سمبل سلب "حقوق" یک "بشر" بودم!
هر جا که شد "منشور" خود را با خودم بردم
ویزا به ویزا مهر "باطل شد" مرا خورد و
کشور به کشور گور خود را با خودم بردم.
اکنون سراپا آتش و انگیزه و شورم
این شرزه گی های قلم میراث"منصور" است
"بغداد" می داند که در ادوار این تاریخ
منصور بی شک اولین جانباز سانسور است.
ای کاش می شد یکسره با خاک یکسان کرد
جغرافیایی که در آن آواز ممنوع است
سهم من از کل زمین یک غار تنگ است و
از آسمان سهمم فقط ((پرواز ممنوع)) است.
من خاکی ام....یک آدم نیمه "نئاندرتال"
بی بال و پر پشت در این آسمان پست
وقتی مگس هم قدرت "پرواز" را دارد
"پرواز" صرفا ژست روشنفکری محض است.
.............
این فاصله باید که طی می شد به هر صورت
از فرش قرمز تا ورای خطّ قرمز ها
از دم تکان دادن برای یک مجوز تا
قی کردن پیوسته بر میز ممیزها.
شاید برایت بازی جذّاب و گیرایی ست
_جر خوردن شاعر به روی دفتر شعرش_
از "game over" خوشحالی و اما نمی دانی
می جنگد او یک بار دیگر , از سر شعرش.
از سیم های خاردار تو گذر کردم
آماده ی برخورد مین های پس از, اینم
در من "خراسان"ی سراسر سرخگون جاری ست
من "سربدار باشتین"های پس از ,اینم.
بیهوده زحمت می کشی...من باز خواهم گشت
بر روی نام خود بکش آن ماله را لطفا !
از پوز سگ دریا نجس هرگز نخواهد شد
آقای سانسورچی! ببند آن گاله را لطفا!