جهنمی را زیسته ام که امروز خاطرات آن در پاره اوراقی رنگ و رو باخته با من است و در التهاب روزهای اسیری هر از چند گاه ورقی می گشایم... تقدیم به شاعران شعر ناب و مردمی که تا پای جان دوستشان دارم...
ظالمان بیرونند
خشخشی می شنوم
پای زندان بان است...
زوزه پیچیده به بند
ناله ای !
پاک افکار مرا می شوید
وآن یکی پای سر افتاده به زیر
هق هقی رنگ زلال
در تب آلوده شبی راز ونیازش جاری است
.....وخداکوچیده است...!!!
آه برخاسته چون پتک هجومی به زمین می تابد
آه در بندان است!
آه...!.!.!
این یکی بند گنه کاران نیست...
این یکی بند ستمکاران نیست...
ظالمان بیرونند...
انجماد است اینجا!
در سیه چال قرونی که زمان ایستاده
ماگرفتار سیاهیم هنوز!!!
عصر نفرین
بیداد
...ظلمتی بی فریاد
واویلاست,واویلا
زمان دیریست در زندان اسیر نکبت گور است
ومن بیخواب گورستان
خدایان نشئه از مرگند و افیون جنون بیراهه می تازد
حرامی راهدار کاروانی منگ و بی سامان