مانده اي آن سوي بيشه هاي ديوار عاشقي
جمله دوستت دارم را به زبان نمي آوري
نگاه فرحزايت را بر چشمان من نمي دوزي
حرير ناب مهرباني را بر گردن من نمي آويزي
پژمرده مانده گل عشقم، در دلت
مُهر خاموشي سكوت، بر لبانت
زير سقف كاذب دورويي ايستاده اي
ديدگانت را محصور كرده قاب بي اعتنايي
دستان رقيبم را به گرمي مي فشاري
مانده ام من در انتظار كشنده اي
با پيچك هاي نفرت و كينه نياميخته قلبم
خراب نگشته كلبه مهرباني دلم
نخشكيده هنوز رودخانه عشقم
رو به فصل بهار باز مانده پنجره احساسم
نيامده هنوز خزاني در باغ سرنوشتم
گريه هجوم نياورده به سرزمين چشمانم
گل هاي خنده نپژمرده در باغچه لبانم
چون كبوتري سپيد بال منتظرم
منتظر برچيدن دانه هاي عشقم
زندگي مي كنم بي تو و با يادت
اميد دارم به زندگي به عشقت
پلك چشمهايم به خوابيدن ندارد عادت
خيره به ماه مي مانم به ياد رخ ماهت
ماهي نيمه جان عشقم ،تشنه رودخانه احساست
شاخه هاي نازك با تو بودن شكننده نشده اند
در ميان پوشالهاي تنهايي منتظر رويش اند
آواي انتظار را سر مي دهم در جاده مهرباني
اميد به برگشت عشقم تا بيايد به مهماني
به قدمهاي عشق نابت منتظرم
به ديداري دوباره منتظرم
هنوز من منتظرم