يکشنبه ۲ دی
|
آخرین اشعار ناب هوشنگ احمدی
|
دلتنگ یک غروب
زدم از خانه من برون
آشفته حال و منگ
سوزی به اندرون
ناگه دو چشم مست
ساقی جان شدند
مستی که حالتی است
بدتر از ان شدند
یک عمر خواستن
از یاد رفته بود
سوزی به دل نشست
اوخ که رفته بود
دنبال ان پری
اشفته حال و منگ
بی پاس ابرو
با خویشتن شدم به جنگ
وقتی که دیدمش
مهری به چشم بود
از این سکوت دل
موجی ز خشم بود
اهسته گفتمش
ای برده دل زکف
حال دلم ببین
اتش گرفته تف
حال دلم شنید
غم را به چهره دید
مهرش نثار کرد
اهسته از برم رمید
آن شب ستارگان
نجوا کنان بهم
راز دل مرا
گفتند خوش بهم
آنگاه ماه گفت
رخسار دلبرت
هم عین و شکل ماست
خوش کش تو در در برت
آهسته نیز شب
در گوش من بگفت
زلفان دلبرت
با رنگ ماست جفت
من نیز خواستم
از او بگویدم
بویی ز زلف او
بر جان ببویدم
ناگه سحر بزاد
مشتاق روی او
از خود بدر شدم
رفتم بسوی او
عشقم به چهره دید
خوش در برم کشید
شیرین و دلنشین
هرگز کسی ندید
فصل بهار بود
اردیبهشت ماه
ماهی گفته اند
بر ماه هاست شاه
دشت و دمن ز گل
پر بود و لاله گون
چشمان مست او
شوخ و پیاله گون
هر روز کار ما
گردش به دور شهر
فارغ ز دیگران
از روزگار و دهر
سرخی ز قلب من
لاله گرفته وام
آهوی ناز من
انسی گرفته رام
هر شب ز فرقتش
دل شعر تازه گفت
با یاد و خاطرش
غم را زچهره رفت
آغوش من به روش
همواره باز بود
اما به چشم او
گفتی که راز بود
یک روز گفت او
عشقت ز آسمان
ماوا گرفته است
در جسم و هم ز جان
من ماندنی نیم
از من گذر تو دوست
میل و قضا قدر
چون سکه ای دوروست
باید که بگذری
از جسم و جان من
قسمت حوالتی است
این است آن من
یک روز هم فراق
آتش به جان فکند
رفت از برم پری
در چاه غم فکند
بازم خیال او
هر شب به پیش ماست
رفته ز بر پری
یادش به پیش ماست
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.