خراب ابادیم یاران
زبانم قصه مرگ است و بیدردی
حقیقت خواب شیرینم...
و درد آزادی ام یاران!!!
ضیائی نیست برتابد
درون
خانه
تنگم!!
وبرافرازدم درخود!
و یا در غفلتم اندک...
درخت
سروبنشاند!
قعود دست افسونگر
مرا وارونه می خواهد
که اووارونه می پاشد!
و من وارونه می رویم !!!
و مغزم ریشه در خاک است و
بر پندار افلاکم !!!
دریغا فصه می دانی ؟
نمی دانی!
اگر باکاوه می گفتی که دستار از برای انجمن گیرد
فریدون نام , یا شهزاده ای را بر نینگیزد!!!
تو را تکفیر می کردند!!!
اگر فریاد می کردی!
که این افسانه را پوشند و...
بر این گرده سنگین تاریخ, حکم استبداد دیگر ,ننگ دیگر, تهمتی دیگرنیندوزند!!!
و دامی سرنوشت
خلق ننگارند!
تو را زنجیر می کردند!!!
و از آزادی و
عادل فریدون شه!!!
نصیبت غل زنجیر است و طبلی خالی و شیپور شیطانی !!!
ولی هرگز نمی دانی!
کجا از روزن این شعشع
درون
ریشه ام تابد!!!
که تاپا بر زمین کوبم
و سر بر سرمد از سر
زمین گویم؟؟؟!!!