نقشِ رستم در آخر شاهنامه،کلیشه ای بود.
حساب حسابِ ،کاکا چای نخورده پسر خاله.
نونمون تو روغن نرفته آجر شد.
سنگ قبر آخرین سنگی است که به سینه می زنیم.
شش ماهه به دنیا آمدم،گفتند دنیا دو روز است.
از وقتی که سبیلهایم چرب شده سلمانی نرفتم.
زیر آبم را زدند تا روی آب بخندم.
دندونی که درد می کنه رو عصب کشی می کنند.
دست به سرم کشید تا دست به سرش کنم.
برای فقر، خط و نشان کشیدند تا همیشه متمایز باشد.