يکشنبه ۴ آذر
دلم تنگ غروب آمد ... شعری از رضا محمدصالحی
از دفتر شاید فردا نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۳۳ شماره ثبت ۱۶۳۷۴
بازدید : ۸۶۸ | نظرات : ۱۱۵
|
آخرین اشعار ناب رضا محمدصالحی
|
بردفتر ِایمان خود ، فالی زدم فالی! چه خوب آمـد
چــنـگی زدم بـرتـارِ دل ... آوای ِغـفـارالـذنـوب آمـد
جـمهورِ عشـاق ِ پـریشـان را فراخـواندم به احوالم
بربـط زنان باران شـرقی ، دف زنان باد ِ جنوب آمد
در باورِ گلهای سنگی من نمی گنجم ، چه بایدکرد؟
مشـکل توان اینجـا دوام آورد و... مفـتاح القلوب آمد
برگشـته گویا بـت تراش اینجا ، تبر بردار، ابراهیـم
یکبار دیگر هم خدایی مدعی ... از جنس چوب آمد
سرمی تراشد مدعی، شولای عاشق را به تن دارد
اینجا قلندر با .../ گرفتـه درگـلو بغضی رسوب / آمد
تـر دامـنم ، با ژالـه می گویـم رمـوز غـمـگسـاری را
نه! این تمامم نیست، میدانی؟...دلم تنگِ غروب آمد
اردیبهشت 90 تهران
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.