سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        سرگذشت دوست مهربان

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۳۷ شماره ثبت ۱۶۳۲۳
          بازدید : ۸۳۲   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        درود بر دوستان همیشه همراه. این سروده ماجرایی دارد که خواندن آن (گرچه دراز است) ولی خالی از لطف نیست.سرگذشت دوست و همکار برادرمهربانم که قصد خروج از کشور را دارد و تقریبا همه کارهایش را انجام داده است.ایشان در شرکت نفت مشغول است .ابتدا به معرفی آن در محل کار و در ادامه به خارج رفتنش را به قلم کشیدم. امیدوارم که آزرده نشوید.دوستتون دارم .دوستان نقدش کنید به خدا به به و چه چه پیشرفتی توش نیست.شاد باشید ================================ کنون گویمت داستانی دگر ز شاهی شهاب آن یل پر هنر جوانی قوی پنجه و سر به زیر نجیب و سرافراز وهم دستگیر به پردیس که باشد سکونت در آن که آن منزلش هستُ آرام جان به اندیشه اش کی بود فکر بد چنان او کند، کز بزرگان سزد در این سال شش آشنایی ما بود مهربان،خوش سخن،با وفا به سر فکر بالا کند همچنان که خواهد پرد زین وطن گر جه آن تمیز و مرتب رود او به کار که کارش چنین استُ او ماندگار زمانی بود شب زمانی به روز کند کار و پیشه بسی دل فروز دو هفته بماند به شرکت شهاب به نیمش رود خانه با آب وتاب چقدر با ادب با شعور استُ آن بداند چه گوید سخن هر زمان به دانسته هایش نباید گرفت نه ایرادو خرده، بسی هست شگفت علی رغم سنش عجب پر بود ز هر چیز که بر او کسی بسپُرد بدارد چه هوشی به فن جدید بیارد ز دانش فنون را پدید خوراکش که لپتاب بود با موبایل بسازد درون موبایل صد تا فایل ز دوستی او من بباشم چه شاد سزاوار این باشد او زنده باد همه دانشش درخور او را سپاس چنان ساده است او ندارد کلاس ولی حیف ازآن مرد مردان شهاب که خواهد رود با شتاب ،آنور آب!! جوانی خوش اندام و خوش پوش بود گر او راه غربت بگیرد شود؟ همه فکر و ذکرش فروشد سرا به ترکی بخوانید بگویید چَرا!! به یکروز جمعه درون اتاق گرفتش جو و دست گرفته ملاق زدش بر سر گوشی دوست خود چو دیدش چنان، دوستش افسرده شد هزار تکه شد گوشی و شد خراب موذن که بود نام او، شد کباب چنین گفتش ای مهربان، نیکمرد گمانم که دل گشته است پر زدرد چکاری فتاده تو را با موبایل؟ چه گویم اگر پرسداز من عیال خلاصه شد و آن که گوشی شکاند ز شهرکرج از برش نو ستاند به روز دگر رفته بود فیزیکی به تن کرده پیرهن مد اسکیپی!! گره خورده بود کاروگفتا به او تو مردی؟چو مردی تو بر من بگو کنون من سخن را به جای دگر برم تا ببینی ،تو اینک نگر زمانی به دست بند و تسبیح بود برای نیایش شبی را نسود ره رادمردان چنان رفته بود گرفتاری بر دوستان می گشود مرید و مرادی برایش ببود ز درگاه یزدان شهاب می شنود چنان غرقه گشته شهاب در نماز تو گویی که رفته ز بهرش نیاز شب و روز او ذکرو بر پا دعا زبانش به گرمی بخواند ثنا شبی را گرفته ره جمکران به قم شد به دیدار مسجد روان به همراه بهرام و آن ترک شاد که نامش غلام،ترک نیکو نهاد که هرسه سرخود به ذکر و دعا کنند گرم و گیرند نشان از خدا چنانش عبادت،نماز، مرثیه صدایش برون می شدست از ریه ولیکن چوبرگشت از آن باورش پذیرفت از آنها نبود یاورش بسی خسته گشته شهاب از وطن تو گویی ندارد توانی به تن بخواهد رود در پی سرنوشت که شاید برایش فلک می نوشت کنون گویمت از شهاب عزیز که خواهد رود جای بکر و لذیذ شهاب،تا که جانش به ایران بود چو صیدی که بر دام شیران بود خدایا اگر قسم او رفت به غربت نشان کمک کن بگویش تو آنجا بمان اگر غیر این باشد و نیست شگون خدایا تو کن دشمنش سرنگون بخوانم کنون قصه رفتن فرنگ رود او اگر گیرمش با تفنگ کند یادی از تر کیه،آتاوا رود او به آنجا ز دید شما؟ به او گفته ام من، تو ای پاکزاد تو باشی بزرگ و تو نیکو نهاد ببود گشت ویژه،به وقت دوسال شهاب رفت ز گشت و بشد پایمال دگر مثل او هم نیاید به گشت شده گشت ما از خراسان و رشت چو صبح اوبخیزد زآن رختخواب کند جمع تختش،دهد آب و تاب همان روی ماهش به شستن دهد به دندانه هایش خمیری زند بپوشد لباس و زند عطر به خود نماید به تن از همه جور مُد اتو مو،سشوار،همیشه به کار زند تیپ مردی،ببیند نگار صدای سشوارهلاکم کند تو گویی مرا سینه چاکم کند بود برزبانش بیا تا بریم رویم کشور ترکِ فاتح تریم!! در آنجا دهند بهر ما خانه ای اقامت گزینیم ،تو دیوانه ای؟ گرت با من رفته باشی رفیق برم تا به مرز اروپا دقیق از آنجا چو گیریم ره آتاوا صفایی ندارد نیایی شما برو خانه و هر چه داری فروش برای رسیدن به آنجا بکوش چنان بسته گیرش به جمشید جم(همکار دیگر) فقط مانده جمشید گیرد رقم برای سفر بهر خود مایه ای بیارد که باشد خودش پایه ای ندانم اروپا چه دارد شهاب؟ برایش زنی بی محابا به آب چو گیرد تماسی ز دوستان خویش به حسرت کند جامه اش ریش ریش بگوید که آنها همه در خوشی نصیبم شده نکبت و نا خوشی ببین وضع کشورندارد ثبات در آنجا دهندش به مردم نبات بیا تا ز اینجا گریزی زنیم رویم سوی دیگر دلی برکنیم ز شهر و زکشور بباید گذشت بگوید به مادر گذاشتی تو تشت!! در آنجا وجودی ندارد لگن نه تشت و نه آفتابه ای بهر من به من هم بگویدکه شاها بکوش ز دار و ندار هرچه داری فروش رویم غربتُ بر ببندیم چو بار چو رفتیم به آنجا، بجوییمُ کار در این چند ساله چه داری بگو؟ که عمرت گذشتست توپر آبرو بگویم به پاسخ به آن نیک مرد که من ذره ای عشق فروشی نکرد بروخوش بگرد با جولیا جولی نه آنجل،نه مایکل،که هر سوگلی برایم وطن حکم فرزند شد ز فرزند کجا دل کنم یا ز خود حسابی که کردی تودرغربتت تو هوشت به کارو کم است فرصتت شهاب قوی دل،چه گویم دگر چو رفتی فرنگ،بنگری پشت سر؟ همه آرزو دارند این کار تو ولیکن تو هوشیار بمان ماه نو -------------------------------------------- رسیدن به فرنگ و ادامه ماجرا چو بگذشت بر آن نیک مرد اندکی گرفت آن خروجش که با چابکی رود سوی پرواز آن شیر مرد نشیمن به آنتالیا خانه کرد رسید او به پرواز و گفتا به مام که رفتم من و زحمتم شد تمام برو با عیالت تو خوش بگذران ولی بهر تو جان دهم تو بدان بمان مدتی مادرم تا که من تو را می کنم سرور انجمن به جایی که هرگز ندیدی به خواب چه داری که گویی تو بهر جواب؟ شهاب چون سوار شد پریدش چه زود همه قصه ما در اینجا نبود رسید در فرودگاه آنتالیا نظاره همی کرد و گفتا بیا چه شهر است و نیک است دلا به خوابم من و یا که بیدار، خدا همان حیرتش بود و بهتی که داشت دو پایش بلند وبه تاکسی گذاشت به شوفر گفت و او قارداش به بازار نمی دانست چه می گوید در انظار بگفتا شوفر تاکسی که تُرکسن؟ شهاب با حیرتش گفتا نجورسن!! بخندید شوفر و گفتا که یاخچی ولی منظور او بد بود قاچاقچی رسید به مرکز شهرو پیاده شد و می خواست گیرد راه جاده همان راننده تاکسی اش بگفتا هارا قارداش،شهاب می گفت خدایا چه می گوید کسی آیا بداند که این الپر مرا اینگونه خواند خلاصه بعد گیر و گور ایشان شهاب از اولش گشته پشیمان بگفتا ای خدا منزل کجا هست روم آنجا زنم آبی سر و دست حدود ساعتی الاف گردید ولی ناگه رفیقش را شهاب دید برفت پیشش بگفتا پس کجایی؟ سراغم را نگیری با وفایی؟ پس از پرسیدن از هم حال و احوال به منزل رفتند و خوابید جنجال بگفتا بر رفیقش بهر من گو کجا باید روم از بهر تن شو؟ چنینش گفت که جانا نیست حمام لگن بردار برو تا پشت آن بام همانجایی که دادم من نشانت بود حمام و دستشویی ز جانت ربایی خستگی با آب آنجا سراغی من ندارم غیر آنجا ز ناچاری شهاب برداشت گامی رود تا او رسد بر پشت بامی که دادش او نشان از بهر حمام رود آنجا بگیرد اواز آن کام قدم چون رفت بر بالای دیوار صدایی بر خروشید:هار قاچاقلار؟ صدا بود از حیاط خانه جفتی شهابش گفت:جانم، تو چه گفتی؟ دوباره کرد شروع با لهجه خود نمی فهمید شهاب از آمد وشد به یک باره خروشی باز برآورد که گویی پشت بام را کرد پر گرد شهاب شد بی خیال دوش گرفتن درون خانه شد از بهر خُفتن چو خود را کرد مهیا تا بخوابد صدا آمد تو گویی زن بزاید شده در کوچه پشتی جاروجنجال شب وروزش چنین بگذشت براین حال بماند در ترکیه تا بلکه پوید ره شهر آتاوا را بجوید به او گفتند که باید اندر اینجا بمانی تو دوسالی جان بابا پذیرفت و بگفتش چشم قارداش بمانم من دو سالی پیش داداش در این مدت ندارد هیچ کاری بباید خورد ز جیب ، آشفته حالی زداید از خود و گیرد توانی بله اینست که باید تو بمانی شب وروزش شده چشم انتظاری ز جیبش خوردن و نامه نگاری گهی نامه نویسد بر سفارت گهی شاکی، گهی وا مانده طاقت گهی نامه نویسد بهر مامان که مادر حال من خوب است به قران ادامه آن چون به درازا می کشد را در پست بعدی می گذارم.شاد باشید
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4