مثل یک صاعقه در ابرِ دلم می شکنی ...
تا ببارد این ابر
تا بگرید این رگ
تا بریزد این اشک
تا بتوفد این بهت !
همچو سیلابِ مهیبِ یک عشق
که بپیچد در موج...
ببَرد در دلِ خود
یک مغز ، صد گاو ، یک قلب
صد نفیرِ ناله
و درختِ اندوه .....
یک سبد خاموشی
یک نگاهِ خیره
و سکوتی غمگین و نمناک ....
تا به آغوش یکی دریای هرزه نگاه اندازد
که هزاران دلِ افسون شده را ...
درجادوی یک خواب
غرق نمود !
مثل یک صاعقه ، همچون تندر ...
در دلم میشکنی !
تا تمامیّتِ احساس مرا
از دلِ خود کشف کنی !
تا بیابی همه افسوسِ نهانِ دلِ خود !
تا شناسی خود را !
تا بدانی که چرا در دلِ خود ریخته ای ....
سوخته ای همچون شمع ...
همچون من !
تا خودت
شعر شوی !
اما من ...
همه ی احساسم را به تو می آلایم
بی خِسّت
بی وسواس
به تو پیوند زنم ایمانم...
تا حدّ ِ رسوایی !
و بدین شکل
تمامیّت ایمانِ مرا
روزنه های سحری در شبِ تار
می یابند ...
می دزدند ...
می رویند !
و تمامیّت افکارِ مرا
موی به موی ...
ثانیه ها
در دلِ شب می خوانند !
1392/5/8
************
در مورد خوانش اینگونه ی این شعر ، باید بگویم که این شعر را با همین ریتم و با همین شدت و کششهای صوتی ام نوشته ام !! یعنی نه اینکه بخواهم این شکلی بخوانم ، بلکه دقیقن در همین ضرباهنگ و همین سرعت و با همین کششهای صوتی و با همین احساس نوشته ام !! البته در هنگام ضبط هم چندین بار خواستم کمی تعدیلش کنم ولی ...نشد که نشد !!! و صد البته که لهجه و امکانات ضبط نامناسب و ناتوانی شخص خودم نیز مزید بر علت است !!
ولی باز هم نتوانستم بر این وسوسه غلبه کنم و این احساس خاص را هم همراه خود شعر به اشتراک نگذارم !!
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.