جمعه ۲ آذر
زیرلب بخوان... شعری از
از دفتر - تا غروب - نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۴ تير ۱۳۹۲ ۱۶:۴۰ شماره ثبت ۱۴۸۳۷
بازدید : ۱۰۹۷ | نظرات : ۴۲
|
|
به تنهایی رفتن
رشک نمی ورزم، نه دلخوشم
به اشکی که ردِِّ نیامدنم را - تر - کند!
مرا چه - سود -
که خیلِ اسبان برهنه،
با دُم های مرصع عرصه
بر غصه ی روزم تنگ،
و شبم را، با مشام شیهه بکشند!
به بازگشت اما
ایمان دارم، نه به تنهایی
هم تاز با سیصد و سیزده سوار
خوش چهره و کرّار که منِ بی مقدار را
با اقتدار خواهند سُرود...
* * * * *
سرم!
پسرم در هزارتوی این
دِیِم زارِ تهی از ناز که غازی
نمی ارزد، گم شده، و گازری،
چرک از چروکیده گریبانم
نمی چکاند!؟
* * * * *
افسرم!
حشمتِ این دنیا را
با چشم نگر، و با دل نه باور!
* * * * *
اخترم!
کثرتِ این حسرت سرا - را -
به حساب سیاهی ی لشکری بسپار
که نه به گرسنگی یشان دل بندم!
نه به سیری یشان پای در رکاب که
بادِ لیلی از هر ناکجا آباد بوزد،
مجنونش می شوند!...
* * * * *
پسرم تولدت مبارک...
* * * * *
عزیز یک دانه پاییزی گلِ من!
امیدم، مقصدم، راهــم، پُلِ من!
* * *
- تولدت مبارک -
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.