چهارشنبه ۲۸ آذر
|
دفاتر شعر حسین خزایی(مسافر)
آخرین اشعار ناب حسین خزایی(مسافر)
|
دردم می آید..
صدای نفسهایت را شنیده ام ... به نفس افتادم ..
در کوچه های غربت شهر چشمانت.
شبگرد نیستم اما کوچه های شهر را وجب به وجب می شناسم...
هنوز هستی با من و لحظهای من حتی بی حضورت...
شهرم را از من گرفته اند ... تنها به جرم بودنم با تو ..و سقفم را آواررررررررررر.
چه فاصله ای افتاده میان من و تمام داشته هایم از تووووو!!!
و تو چه ساده گذشتی از تمامـــــــــــــــــ من.
جرم با هم بودنمان شلاق شدددددددددد.
و جرم ...........آنان به تو گوشه محراب و سجاده آب کشیدن..
دردم آمد...
دلم را میگویم ... سخن دل به زبان - درد است و هیچ.
دردم می آید از بی خردان بی خدایی که دانه هایی از خاک را به نخی به سخره گرفته اند و ذکر ام یجیب های ندامتشان برای گناهای نکرده ما گوش آسمان را خراشده.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.