يکشنبه ۲ دی
|
آخرین اشعار ناب آفرین پنهانی
|
دیوی چند سر از قصه ها پرید
دختران زیادی بیرون کشید
پسران زیادی را کشت
عجیب شده ایم
چنار حیاط همه روزه می زاید
و فرزندان سه سر وهفت چشم
به دنیا می آورد
گاهی سینه هایش جارو می کشم
جیغ می زند
شانه هایش گیس می کنم
می خندد
صدایش می زنم
تمام زمین رعشه بر می دارد.
شهر پر از دیو چندساله شده
که هفت شنبه ها به حمام می روند
و کوچه را
پر از نطفه های دلمه بسته می کنند!
باید کمی به عقب برگردیم
دنیا دارد دور تو می چرخد
که هنوز آدمیزاد مانده ای
من دور تو می چرخم
که حیاط را دخیل نبسته
و هیچ امامزاده ای به خوابم نمی آید!
اتاقم از نازایی تب کرده
همسایه ها از یائسگی شان؛
باید کاری کنیم
ما دیو نمی زائیم
دیوانه مانده ایم...!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.