پنجشنبه ۶ دی
چهارراه آرزو شعری از علیرضا امیرخیزی
از دفتر اشکی از رگ نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۰۲ شماره ثبت ۱۳۹۶۵
بازدید : ۷۰۹ | نظرات : ۵۱
|
دفاتر شعر علیرضا امیرخیزی
آخرین اشعار ناب علیرضا امیرخیزی
|
این آدامس لعنتی !
چسبیده بر تار و پود هستی ام
درد می تراود از این دندانهای سخت ...
که بر استخوانم می رود !
جویده شدن ...
به زیر لثه های بوی سیگار!
و ترکیدن ...
به طمع ورزی عاجِ خباثتِ پر اشتها !
شکل میگیرم ...
و شکل میدهم !
آدامس و گُل و لُنگ و گاه گاهِ التماس ...
و پایی خسته و ملول....
که می دود به استقبالِ صد نیاز !
بخر ! از این آدامس لعنتی !
که چسبیده بر فکرم ...
به چسبناکیِ روسری خواهرم ...
و بوی عرقی یخ زده ...
که میچکد از اشکِ چشم او !
و تلالوی قطراتِ خستگی از آن سوی چهارراهِ آرزو ...
آن سوی مرزِ اشتراک این تلاش !
این آدامس و این چراغ ...
و برکتِ نایابِ سیاه ...
که تابیده بر سرخیِ ثانیه های بسته ای صد تومن !
می لغزد گرسنگی در نگاهِ مشترک ..
تا آنسوی چهار راه !
و می ماسد حسرتِ خنک شدن
درنگاه به قیفِ یخ زده ی دستی کوچک ...
که دراز میشود به سوی بینهایتِ من
و یخ می بندد در اعماق !
تا ضربه ی حکمی که بر من رانده می شود !
" بده !
یک بسته آدامس ... پسر ! "
و می بارد تمامی برکتِ آسمان بر مُشتم !
و می پاید چشمی از آنسوی چهار راه !
و میگرید چشمی نحیف از پشت شیشه ی ماشین !
و می کوبد نبضِ چشمانِ من در اشتیاقی سرد !
و می افتد دلِ یخ...
از شیشه ای در آنسوی چهارراه بر زمین !
و لیس می زند خواهر بر اشتیاقِ من !
و می لرزد زانوان !
و میگرید کماکان...
چشم کودکی ز دورتر ...
با نگاه بی نیازیش به من !
1391/4/5
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.