جمعه ۲ آذر
دردو دل با خران شعری از رباب (آلاله )
از دفتر سکوت نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ ۱۴:۲۳ شماره ثبت ۱۳۷۷۹
بازدید : ۸۲۹ | نظرات : ۱۳
|
آخرین اشعار ناب رباب (آلاله )
|
خری دیدم که پالانش طلا بود
خرامان رفته دائم در چرا بود
برایش هر زمان کاهی به دامان
به استبلی وجودش داده ســامان
اگر دادی به او اندک غذایی
تو را پنداردت شاید خــدایی
اگر یاسین بخوانی گوش او کر
جوابت میدهد با ســـــاز عرعر
دلم روزی گرفت از جور دوران
ندیدم کس شود همــــدرد این جان
نشستم درد و دل کردم به آن خر
بزد ما را لگد از نوع خر نـــــر
زدردی پیچ و تابـــــــم داد آن روز
مکن دردی ز دل خر میشود غوز
چه داند خر دلت پر دردو پر غم
نمیداندکه عشقست بر تو مرهم
چرا گویم به خر اسرار دل را
روم گویم به چاهی این سخن ها
شدم بی هوش و افتادم به خاکی
سرم خونین و جانم چون کراکی
مرا بر دوش خر بردند دکتر
ز بالا ها برفت حتی نزد غُـر
کسی داد حبه قندی بر دهانـــــــــــــش
چوخوردش عرعری کرد ،خر زبانش
بجنباند گوش او ،خر غلت ها زد
چو آبی خورد او دم را به پـا زد
هنردارد بریزد ریز پشـــــــــــکل
مگو دردو دلت فهمش چه مشکل
ندا آمد نداند قدر حــــــــلوا
چرا پالان او از جنس اعـلا!
چه داند این نبات است یا که قندی
زمن اینجا شنو حالا تو پنـــــــدی
خران خوشحال و راضی از خریّت
ندارد شکوه ای دارد منیــــّــــــــت
گذارید این خران خوشحال در بند
به پالان طلا شادند و خرســـــــند
اگر دیدی خری بگذر ز راهش
تو سنگ انداز گردیدی به چاهش
اگرخر بود عاقل بار می برد؟!
به جزتازه علف کاهی نمی خورد
دمت گرم ای رفیق خر با خران است
به خر حرفی مزن او چون کران است
علف با آب دادی در بهشــــــــت است
چه داند چیست شربت این سرشت است
اگر بر خر زدی روزی تو حرفت
بریند او به دامانت ،به ظرفــــــــت
تمامی زندگانی را به خر بیــــــــــــن
سرش در آخورش گاهی به خورجین
اگر خوردی لگد از شیر نر خـــور
مشو با یک خری روزی تو دمخور
تو اطرافت چو دیدی یک خری را
به گوشت پنبه کن وا کــن دری را
به ترفندی سرش کن گرم کاهی
گهی لبخند زن گاهی نگاهـــی
مزن شلاق بر پشتش خر اســت او
بگیرد کینه ای صحرا چر است او
چومن هرگز مگو حرفی به خرها
که شد آلاله سیر از این نــــفرها
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.