سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        دردو دل با خران

        شعری از

        رباب (آلاله )

        از دفتر سکوت نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ ۱۴:۲۳ شماره ثبت ۱۳۷۷۹
          بازدید : ۸۳۳   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رباب (آلاله )

        خری دیدم که پالانش طلا بود خرامان رفته دائم در چرا بود برایش هر زمان کاهی به دامان به استبلی وجودش داده ســامان اگر دادی به او اندک غذایی تو را پنداردت شاید خــدایی اگر یاسین بخوانی گوش او کر جوابت میدهد با ســـــاز عرعر دلم روزی گرفت از جور دوران ندیدم کس شود همــــدرد این جان نشستم درد و دل کردم به آن خر بزد ما را لگد از نوع خر نـــــر زدردی پیچ و تابـــــــم داد آن روز مکن دردی ز دل خر میشود غوز چه داند خر دلت پر دردو پر غم نمیداندکه عشقست بر تو مرهم چرا گویم به خر اسرار دل را روم گویم به چاهی این سخن ها شدم بی هوش و افتادم به خاکی سرم خونین و جانم چون کراکی مرا بر دوش خر بردند دکتر ز بالا ها برفت حتی نزد غُـر کسی داد حبه قندی بر دهانـــــــــــــش چوخوردش عرعری کرد ،خر زبانش بجنباند گوش او ،خر غلت ها زد چو آبی خورد او دم را به پـا زد هنردارد بریزد ریز پشـــــــــــکل مگو دردو دلت فهمش چه مشکل ندا آمد نداند قدر حــــــــلوا چرا پالان او از جنس اعـلا! چه داند این نبات است یا که قندی زمن اینجا شنو حالا تو پنـــــــدی خران خوشحال و راضی از خریّت ندارد شکوه ای دارد منیــــّــــــــت گذارید این خران خوشحال در بند به پالان طلا شادند و خرســـــــند اگر دیدی خری بگذر ز راهش تو سنگ انداز گردیدی به چاهش اگرخر بود عاقل بار می برد؟! به جزتازه علف کاهی نمی خورد دمت گرم ای رفیق خر با خران است به خر حرفی مزن او چون کران است علف با آب دادی در بهشــــــــت است چه داند چیست شربت این سرشت است اگر بر خر زدی روزی تو حرفت بریند او به دامانت ،به ظرفــــــــت تمامی زندگانی را به خر بیــــــــــــن سرش در آخورش گاهی به خورجین اگر خوردی لگد از شیر نر خـــور مشو با یک خری روزی تو دمخور تو اطرافت چو دیدی یک خری را به گوشت پنبه کن وا کــن دری را به ترفندی سرش کن گرم کاهی گهی لبخند زن گاهی نگاهـــی مزن شلاق بر پشتش خر اســت او بگیرد کینه ای صحرا چر است او چومن هرگز مگو حرفی به خرها که شد آلاله سیر از این نــــفرها
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2