اکنون که پیدایت کرده ام
به هزاران طوفان گذر
به کوه بلند سر ساییده به آسمان
از دریاهای پر خشم به موج های بلند
بنشین تماشایت کنم
ای زیباتر از هر نظر
به روی و جان
عاجز هر قلم به و صف تو
گرچه هرجنگلی شود به شرح تو قلم
هر پروانه به دیدن تو کرد بالش به نقش
گلها به زیبایی توکرد نشان
ای نسیم جان فزای من
آرامش می نشاند به من
بوسه ای ده به من
باخنده ای که میدهم هزارتن
به بهای آن میخرم هرد دردی تو بخوای
گرچه بهشت دهم و بمانم درقعر چاه آتش
زبانه آتش آن میرسد به بالای سر آسمان
گرچه هستم به ناله درد و عجز
اما میخوانم هستم دراوج بلند به هرجهت
به آرزوی جان
زیرا می بینم ترا نهان
به صدا و ناله ام میشنوم صدای تو
به صدای بهتر مادری مهربان
به نوازش به سرچو شفا
رفتن هر بلا
کاش میشد این جان
ارزش قربانی تو شود
من کنم قربانی آن
ای زیبای من
به هزاران بلا خواستی به من
بهای عشقت کامل دهم من
تا بینم تو نهان
پرده حجاب تو افتاده به جان
به پیری رسیدم کنارت من
با اینهمه گذر
امان میجستم من
ای شیشه عمرم
به شمشیر قضا نبینم تو من
اشکهای من می ریزد به بارون از این جان
جاری شد بر سینه ام
به دیدنت مستم و میخوانم این شعر
به هر نفس
با قلب و جان
دفتر عشقم میبندم به آخرین نفس