با یک زبانِ ناشناس از تو نوشت زیبایِ من
شاید وطن ، شاید هوس ، هم معنی آغوشِ توست
یک لمس ، تنها یک نشان در شهوتِ آغوشِ من
شاید طلوع ، یک معجزه از حسرتِ گیسویِ توست
شاید غزل در مرهمِ لبهایِ تو ماوا گرفت
شاید هراس ، شاید که عشق ، من دوستت دارم ، بپرس
شاید فراتر از ترانه ای پناهِ من شدی
شاید که بارانی تر از این شعرِ غمگینی ، بپرس
ای بویِ باران لحظه یِ لمست در این ماوا به رقص
الهه ای گم گشته در ایمان به آسمانِ مرگ
شاید خدا ، شاید سکوت ، آغازْ لبهایِ تو بود
شاید غروب ، سوسویِ توست ، یک بوسه بر لبانِ مرگ
مسخِ حقیقت ، دارِ عشق ، واژه اناالحق گفته است
سنگسار کن کفر را ولی گویی خدایت مرده است
در اوج نیست ، شاید سقوط ، مجنون به دنبالش نگرد
لیلایِ لیلْ گیسویِ تو در وهمِ معنا مرده است
شاید سماع ، موعودِ مرگ مست از بکارت نیاز
شاید که وحیِ واژه ای در شهر جولان داده است
شاید که شک ، شاید که مِه ، من را بخوان ، انکار کن
آیینه یِ شعرم شکست ؟ شاید که پایان من است
بسیار زیبا و دلنشین بود
مثل همیشه