حمد بی حد بر خدایِ لم یزل
او که هست و، بوده از روزِ ازل
خالقِ بینا و دانا و علیم
او سمیع و بی نیاز است و حکیم
حق فرستاده ز لطفش انبیا
بهر ارشاد و هدایت سویِ ما
تا که با دینِ خدا آگه شویم
سرخوش از جامِ فنا فی الله شویم
دین که قانونِ نجاتِ سرمدی است
بهترین راهِ برائت از بدی است
دین نباشد حرفِ ما و من در او
قولِ رب است و کلامِ حق بجو
تو مپنداری که دین بازیچه است
یا بنایِ آن بر این اندیشه است
ای که تو گفتی به جایِ حق سخن
هر سخن گفتی به نزدِ مرد و زن
نطقِ تو گویا زِ کیدِ اهرمن
حرفِ تُوخالی بُوَد در انجمن
آتشِ کینه چرا افروختی ؟
آن بهشتِ جاودان بفروختی
تو که دین را داده ای بر ناکسان
راهِ خیر و شر تو می داری عیان ؟
تو که ای، اِی سفله یِ دنیا پرست ؟
ادعا داری که راهت برتر است ؟
تو که بت را خالقِ خود ساختی
همرهِ شیطانی و دل باختی
تو مریدِ راهِ شیطان گشته ای
چون که با او عهد و پیمان بسته ای
چون که ایمانی نداری بی خرد
او تو را هر جا که خواهد می برد
جهل برده دین و هم آئینِ تو
بسته چشمانِ حقیقت بینِ تو
تو ندانستی هدف از روزه را
یا عبادت کردنِ هر روزه را
این که هر روزه عبادت می کنی
بی تعقل، حَسبِ عادت می کنی
تو نمازت، لحظه هایِ غافلی ست
شب نشینی هایِ تو هم، جاهلی ست
تو چه فخری زین نمازت می کنی ؟
بر کدامین رب عبادت می کنی ؟
ربِ تو گوساله هایِ سامری ست
دینِ حق از این جهالت ها بری ست
تو چه فهمیدی زِ رب العالمین ؟
یا چه کاری کرده ای رویِ زمین ؟
بی عمل بودی، تو نیک اندیشه کن
چاره یِ کارت نما، حق پیشه کن
تو که خود را شیعه می دانی و بس
پاک کن اندیشه ات از هر هوس
شیعه یعنی رهروِ راهِ علی (ع)
در عمل گردد حقیقت منجلی
ادامه دارد...
خرداد88 ضیابری
با عرض سلام و ادب و احترام محضر سروران گرامی
جهت پرهیز از اطناب، شعر را در دو بخش تقدیم می نمایم .