سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 1 بهمن 1403
    21 رجب 1446
      Monday 20 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        در اين دنيا سرور مردم، سخاوتمندان هستند؛ ولي در قيامت سيّد و سرور مردم، پرهيزکاران خواهند بود. امام سجاد(ع)

        دوشنبه ۱ بهمن

        نامه ی سرانجام

        شعری از

        مهرداد مانا

        از دفتر شعر مانا نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دیروز شماره ثبت ۱۳۵۲۸۰
          بازدید : ۷۵   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مهرداد مانا

        … و من از وحشت خاج ها به شکاف کوهی
        پناه بردم
        که بوی نفس های هفت مرد،
        و موی مجعد سگ شان،
        ناباوران را نشانه بود!
        ندا آمد: مانای دو جهان
        این توسن را آب و علیق با تو
        که راهی دراز تا دامن دوست باقی ست.
        گفتم: مردی هستم
        که در مختصات گیج این بیابان گم شده ام
        و راز تشنگی ام را سنگها می دانند.
        آمده بودم در خلوت این غار
        شعری برای خانمم بگویم،
        که ناگهان از میان آتش کسی گفت:
        برو و عصای این کلمه را بر کله ی دیو بکوب.
        و هنوز
        یک پایم در طائف بود،
        یک پایم در ناصره
        که ناصری رهایم کرد …….
        آن گاه
        به هیات موری در آمدم
        روی دیوار بیت همیقداش.
        و از اندوه آجرها
        سراغ او را می گرفتم
        که سرآغاز گندم بود.
        هی ….. لولیان آشفته
        لولیان بی جا و بی هنگام
        لولیان که از لیلی تنها روسری اش
        و از مجنون فقط خشتک پاره ی شلوارش را
        در شعر مانا یافته اید،
        شما را به انگور
        آیا هنوز می شود،
        به عبور آیتی از حوالی این باغ مومن بود؟؟؟
        من آن عداس عبوسم
        که نام پدر یونس را با میخ
        به دیوار مغزم کوبیدم.
        و هنوز پس از قرنها
        خواب می بینم که در زندان ماهیانم
        و زیر نور طحال
        کتاب ” یاسین ” می خوانم !
        قرن هزارم پیش از پروانه بود
        و من از بیراهه ها به بنارس می رفتم.
        باور کنید
        پیش از حلول عشق در من
        این تنِ لش  سکونتگاه وحشیانی بوده
        که از شرم نگاه گلاله، انسان شدند.
        و درختانی که به چالش ” کاغذ شدن ”  پیوستند،
        هنوز کُنده هایشان کندوی هیچ کلمه ای نبود.
        ندا آمد: " اقراء "
        و من پابرهنه از فاران به باران ناسزا پیوستم.
        چرا که معجزه
        در میان آدمی زادگان دیگر اعتباری نداشت.
        آه بودای به نبود پیوسته
        خوشا بی وزنی ات!
        که در بامیان از بلوا به دور بودی
        و ندیدی
        اول سنگی که بر آستانم نشست
        از آستین العاذر بیرون آمد.
        کات کن آقاااااااا
        این اراجیف قرار نبود در شعر بیایند.
        کسی این شعر را پاره کرده
        که وصله اش جور نمی شود.
        کسی از روی شیطنت
        سنگی به دریاچه ی اندوه این شعر انداخته
        که هجاهایش همه چروک شدند.
        راستی
        در
        این
        دیوانه سرا
        کسی
        هست،
        قهوه ی قلیچ
        دم کند ؟؟؟؟؟
        …..
        پرتاب شدم
        کسی فیلم مرا این قدر به عقب برده بود،
        که کفش های چرمی ام ماغ کشیدند.
        و شلوارم در مزرعه ی کتان شکوفه کرد.
        باور کن پسرم
        خواب دیده ام راه معراج
        از گلوی گلگون تو می گذرد.
        انتظار فرج از  این چاقوی زنگار گرفته؟
        هیهات !!
        آن خطوط خیس را برای خاخام ها نوشته اند،
        تا به مزامیر مانا مومن شوند.

        ستاره ها
        شما امین شب بوده اید.
        بگویید: خورشید را کجای آسمان خاک کرده اند،
        که من هنوز وامدار کرم شبتابم؟
        یادم هست نام برگ را از دهان باد می شنیدم.
        و از کجی بخت، قرین قرنی شدم
        که طنین تار را از سنگ گدایی می کردم.
        و ترانه ی کولیان را از چوب!
        آنگاه به زنی که از مداین به حجاز می رفت،
        گفتم شبی چند؟
        گفت به سیبی که از شاخه ی شعر مانا می چینند !
        و در همان بادیه ی گمراه بود،
        که شاعری “” با تبری از ناخن
        در حال شکافتن کیسه ی چرکین پدرانش بود
        و من از او نشانی از نشان های تو را پرسیدم “”
        می گویند:
        اول کسی که نام اعظم را تقلب کرد،
        فاحشه ای از بابل بود.
        و هنوز با آواز عودش
        ستاره ها در رود شیر ، شنا می کنند.
        به یقه ی یخ بسته ام نگاه نکن.
        آفتابی در آستین منست
        که از سمت سوران طلوع کرده.
        هوای هاروتم
        و برای نوشیدن لبی
        که از کاسه ی سر ارغوان سرخ تر بود،
        همخوابه ی ناهید شدم.
        من هم روزی مرد معصومی بودم
        که از فرط معصیت،
        گناه گندم را به پایم نوشتند.
        و یادم هست،
        آن شب که تایر براقی پنچر شد،
        ویزای عروج مرا باطل کردند.
        و در سماوات
        هنوز بنگیان از باده ی ” قالوا بلی ” مست بودند،
        که بار امانت، بر گرده ی شاعران نهادند.
        آه
        یادم هست
        در آن لژ فراماسونری که خدا و خیال را
        به هم رفو می کردیم،
        با عورت های عریان عالم ذر
        در هم تنیده بودیم.
        و همان بی جا بود که کسی
        نام گلاله را در گوش مانا گفت.
        و این آغاز آفرینش بود ….
        یک
        دو
        هزار ……
        والامقام شب است
        خاج ها در خیال مسیحا خوابیده اند …
         
        فولادشهر اصفهان
        ۲۲ اسفند ۱۴۰۱
         

        برای جواب آزمایش پزشکی طب کار در شهر ری، منتظر بودم که سری به سایت زدم و از طریق پنجره ی های سبز سایت به صفحه ی جناب شریف، کشیده شدم. بحث های جالب و آموزنده ای مطرح شده بود که برای بنده نیز بسیار جنبه ی تعلیمی داشت. اما حس کردم باید شعری تازه تر به سایت بفرستم و این چهار بزرگوار نازنین که حضورشان همواره برای همه ی ما ارزشمند بوده را دعوت کنم به شعری که زمان و مکانش را گم کرده است.  تا غبار از قلم شسته و بار دیگر دوستی شان را از سر گیرند. چه اینکه همه ی اهل سایت و به خصوص بنده، حتا دلخوری ساده ای را میان دوستان جان، بر نمی تابیم. 
        بانو استاد زهرا حکیمی بافقی عزیز
        جناب استاد ابراهیم هداوند بزرگوار
        سرکار خانم مریم کاسیانی دوست داشتنی
        و جوان پرشور سایت، شریف عزیزتر از جانم.
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        محمد شریف صادقی
        ۱ ساعت پیش
        درود. این شعر زیبا اما طولانی جناب مانای عزیز پر از اصطلاحاتی ست که ممکن است به گوش بسیاری نخورده باشد خصوصا مواردی که مرتبط به عهد عتیق و عهد جدید کتاب مقدس است. من این موارد را می آورم و توضیحات کوتاهی میدهم تا مفهوم شعر آشکارتر شود:
        (۱) بیت همیقداش یا «بیث همقدش» همان بیت المقدس است یعنی خانه و معبد مقدس؛ «هَ» در عبری نشانه معرفه ساز است (مثل «ال» در عربی یا the در انگلیسی). مکان مقدسی که روی «کوه معبد» و نزدیک به جایگاه کنونی مسجد الاقصی و قبة الصخره بنا شده بود و توسط بابلی ها ویران شد؛ البته بعد در زمان کوروش بازسازی آن شروع شد که در سال ۷۰ باز هم توسط روی ها ویران شد.
        (۲) ناصره: شهریست در فلسطین و محل زندگی «عیسای ناصری» - حضرت مسیح.
        (۳) فاران: این کلمه یکی از کلمات جنجالی در کتاب مقدس است که احتمالا به معانی متعدد به کار رفته است؛ در کتاب مقدس واژهٔ فاران بارها آمده و ظاهرا ناظر به مکان های متعدد است - از غرب شبه جزیره سینا و جنوب اردن گرفته تا حجاز و عربستان امروزین - اما «کوه فاران» فقط دو بار آمده است. یک بار در سرود موسی در فصل ۳۳ کتاب تثنیه (سِفر پنجم تورات) و دیگری در سرود حبقوق (فصل سوم کتاب حبقوق)؛ ظاهر متن در حبقوق شبیه به یک پیشگویی مسیحایی ست:
        خدا از تیمان(جنوب(؟)) می آید
        و آن قدوس از کوهسار فاران
        سلاه!
        جلالش آسمان ها را خواهد پوشاند و زمین از ستایش او مملوء خواهد شد،
        ........
        خیمه های کوشان را در اضطراب می بینم
        و پرده های مدین را لرزان... (کوشان و مدین یحتمل هر دو در عربستان هستند).
        محققین سکولار کتاب مقدس این سرود را باستانی - احتمالا قبل از خود حبقوق!!! - و اشاره به خاطرهٔ گنگی از آمدن مذهب اولیهٔ یهودیان از منطقه ای در جنوب (جنوب اردن یا شمال عربستان و...) می دانند که بعدها به شکل اسطوره موسی در آمده است. البته در اصل عبری متن همه فعل ها مستقبل (آینده) هستند نه گذشته... و این تا حدی جالب و عجیب است و ممکن است دال بر پیشگویی بودن آن باشد نه یک گزارش.
        بسیاری از مسلمانان این متن در کتاب حبقوق را به آمدن پیامبر اسلام تطبیق می دهند که از کوهسار فاران در عربستان ظهور کرد و خیمه های مدین و کوشان را به لرزه در آورد. باری....
        (۴) بامیان: در افغانستان امروزین؛ بزرگترین مجسمه باستانی بودا در آنجا بود که به دست روشنفکران طالبان (!) منهدم شد‌
        (۵) العاذر...راستش نمی دانم این کدام العاذر است... آیا منظور همراه و غلام حضرت ابراهیم است یا العاذری که مسیح زنده اش کرد یا کس دیگر‌. آن قسمت برای گنگ بود.
        محمد شریف صادقی
        محمد شریف صادقی
        ۵۳ دقیقه پیش
        درباره مسائل مربوط به کامنت ها زیر شعر خودم... ولله و بالله من ابدا از کسی چیزی به دل ندارم و اتفاقا دغدغه ام برعکس است... من می ترسم کس دیگری خدای ناکرده ناراحت شود. من گاهی خیلی کله شق هستم... البته برداشت من بیشتر بحث علمی و ادبی بود و من واقعا از این گونه بحث ها لذت میبرم و بارها گفته ام من به دیالکتیک در نقد معتقدم.
        درباره جناب هداوند که بحث هایی حول موضوعی جالب پیش آمد: من ابتدا ایشان را نشناختم (عکس جدید با ریش گذاشته اند) بعد رفتم شعر هایشان را دیدم و گفتم ای دل غافل! ایشان همان سراینده آن غزل زیبا بود با ردیف عشق؟! خلاصه اینکه ارادت دارم به ایشان و ایشان تاج سر من هستند و هر بحثی هم شده به قصد یادگیری و فهمیدن نظرات متعدد بوده. یکجا البته دچار سوء تفاهم شدم نسبت به یکی از عزیزان که بابتش عذر خواهم. همه عزیزانی که نظر میدهند و نقد می کنند بر من منت می گذارند. اما من گاهی کم حوصله میشوم - جالبست در عین کم حوصلگی بشدت وراج هستم!
        ارسال پاسخ
        محمد منصوری بروجنی
        ۴ ساعت پیش
        جناب مانا
        درود
        خیلی پر محتوا و زیبا بود خندانک خندانک
        علی نظری سرمازه
        ۴ ساعت پیش
        ستاره ها
        شما امین شب بوده اید.
        بگویید: خورشید را کجای آسمان خاک کرده اند،
        که من هنوز وامدار کرم شبتابم؟
        خندانک خندانک
        خندانک
        درود بر مانای ماندگار خندانک
        معجونی از حلاوت و تلخی تنیده درهم
        به زیبایی شعر مانا خندانک خندانک خندانک خندانک
        جواد مهدی پور
        ۳ ساعت پیش
        من هم روزی مرد معصومی بودم
        که از فرط معصیت،
        گناه گندم را به پایم نوشتند..
        خندانک خندانک

        درود بر شما جناب مانای گرامی

        شعر ناب پر از معانی عالی از قلم توانمندتان خواندم

        سر فراز باشید به مهر

        خندانک

        محمد اکرمی (خسرو)
        ۳ ساعت پیش
        سلام و درود جناب مانای عزیز و دوست داشتنی
        سپیدی قلم زدید سرشار از تصاویر ناب و یاری گرفته از تاریخ خصوصا تاریخ مذهبی که باعث میشه مخاطب ناخودآگاه برداشت های جالبی داشته باشه و پرش های نا منظم تاریخی در شعر به آدم حس غوطه ور بودن در زمان و مکان رو میده که نوبه خودش جالب و خاصه
        منتظر بررسی و واکاوی دوستان هستم
        پیروز و دلشاد باشید
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مریم کاسیانی
        ۳ ساعت پیش
        درود و عرض ادب و احترام خدمت شما شاعر گرانقدر ،همچنین بر
        استاد بانو حکیمی بافقی نازنینم
        استاد هداوند گرانقدر
        و آقای صادقی ارجمند
        همچنان که با شوق سروده ی زیبای تان را می‌خواندم و فکر این بودم چه کامنتی بگذارم به انتهای شعر رسیدم و پی‌نوشت را خواندم ،کمی غافلگیر‌شدم
        به صفحه ی آقای صادقی برگشتم .بعد از آخرین پیام خودم دیگه سر نزده بودم. از توضیحات استادان هم که بازگشته بودند،آموختم
        به نظرم هر کسی آزادِ برداشت خودش را از شعری که خوانده داشته باشد ،همین نظرات گوناگون با زاویه دیدهای متفاوت باعث بحث و گسترش فنون ادبی می‌شود
        بنده نه ادعایی در این عرصه دارم نه از کسی دلخورم،فقط از سوءتفاهمی که ایجاد شده بود دلم گرفت که آن هم رفع شد😊
        البته مقصر خودم بودم که اشاره کوچکی کردم و گذشتم ،یاد گرفتم که اگر خواستم وارد مبحثی شوم توضیحات کاملی ارائه دهم که به هر چه ختم شد ناراحتی نباشد
        دستبوس مهر و زحماتِ استادان عزیزی که با سعه‌ی صبر،آموزش می دهند هم هستم
        برای شما و عزیزانی که نام‌شان برده شد آرزوی سلامتی و سرافرازی دارم🌹
        محمد باقر انصاری دزفولی
        ۲ ساعت پیش
        سلام وارادت
        شاعر وهنرمند بزرگوار
        هزاران درود
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2