سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 29 دی 1403
    19 رجب 1446
      Saturday 18 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        دو چیز در جهان بی انتهاست: عظمت جهان و حماقت بشر انیشتین

        شنبه ۲۹ دی

        شعرمند

        شعری از

        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)

        از دفتر آوای احساس نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ ۲ روز پیش شماره ثبت ۱۳۵۲۰۷
          بازدید : ۴۱۱   |    نظرات : ۱۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        آخرین اشعار ناب زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)

        صدای ارسالی شاعر:
        در دل آمد تو را بخواهم با
        شورشی جنسِ وسعتِ رویا
        بستری پهن کرده نبضم تا
        از هم‌آغوشی‌ات بگیرد نا

        «تو»، همه، شعرِ حس‌برانگیزی
        در رگت، جوششِ جنون جاری‌ست
        اصلِ دیوانِ نابِ جان هستی
        با تو هستم، تپش‌زنی شیدا

        همدمِ شعرِ من شدی حالا
        حالم از بودنت دگر خوب است
        بی‌گمان تا تو در دلم هستی
        هستی‌ام می‌شود جنون‌افزا

        با تبِ نابِ لحظه‌پردازی
        شعرمندی، برای احساسم
        شکر گویم خدای را؛ زیرا
        هم‌سخن با دلم شدی؛ جانا

        گرچه‌ دستم نمی‌رسد تا سر
        بر شبستانِ مهر بگذارم
        چون نمِ عاطفه، به سر دارم
        با دلم می‌شوم تو را دارا

        شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
        (_.:._)(¯:´¯)
        (¯:´¯)¶__(¯ •.O.•´¯)
        (¯ •L!/.•´¯)¶__(_.•´/|•._)
        (_.•´/|•._)¶____(_.:._)_¶
        (_.:._) ¶_¶¶¶
         پلکِ احساسِ جان
        با ضربانِ عاطفه‌ای بی‌پایان
        چشمکِ محبّت می‌زند
        شاید
        میهمانی بیاید
        به خانه‌ی نای نهانم
        #زهرا_حکیمی_بافقی
        (_.:._)(¯:´¯)
        (¯:´¯)¶__(¯ •.O.•´¯)
        (¯ •L!/.•´¯)¶__(_.•´/|•._)
        (_.•´/|•._)¶____(_.:._)_¶
        (_.:._) ¶_¶¶¶
        فایل ارسالی صدا:
        خوانش غزل ۴۴ از کتاب آوای احساس.
        ۱۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        سید هادی محمدی
        دیروز
        درود استاد بانو حکیمی

        بسیار تا بسیار زیبا بود

        قلمتان نویسا

        بمانید به مهر و بسرایید خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سارا (س.سکوت)
        خندانک خوش امدید خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        عمری اجاره کرده غم از جانِ بی قرار 
        فردا ترین اتاقِ دلم را به انزجار 
         
        دردی میانِ خاطره ام سوت می‌کشد 
        مثلِ سَرَم که گُم شده در موجِ انفجار
         
        آن سوی پنجره تبِ باران گرفته ام 
        شادی نَبسته در رَحِمِ جبرو اختیار 
         
        از بس مرور عطرِ تو را خواب دیده ام 
        مالیده اند رویِ تَنَم مُهرِ احتکار
         
        از ناف تا دهانِ مرا سَر کشیده اند 
        گُردانِ کرکسان، به تمنای خاویار 
         
        دیروز های زندگی ام درد می‌کند 
        در جای جای کَر شده ی چشمِ روزگار 
         
        روباه بی صدا تَهِ خط را جویده است 
        در انزوای کوچه ی بن بستِ قار قار
         
        گردن بزن توانِ نفس های خسته را 
        دیگر نمانده حادثه ای پشتِ انتظار
         
        با من همین حوالی فردا قدم بزن 
        بر ماجرای عَقربه ها نیست اعتبار 
         
        مردی مُچاله می‌شود از بی پناهی اش
        بوی انار می‌دهد آوارِ انتحار 
         
        شعری کنار شانه ی فندک الو گرفت 
        از ترس کَلّه پوکیِ کبریت بی بخار 
         
        شرمنده ام برای غزل های ناتمام 
        وقتی گلوله خورده قلم قبلِ انتشار
         
        #سید_هادی_محمدی 
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        می‌پرد، پلکِ تبِ احساسِ جان؛
        می‌شوی، امشب به قلبم میهمان؟
         
        «تو»، دلت باور ندارد، مهرِ من؛
        من ولی، عاشق شدم؛ این را بدان!
         
        می‌زنی تیرِ جفا، بر قلبِ من؛
        باز هم می‌خواهمت؛ نامهربان!
         
        وقتی از، پیشم فراری می‌شوی،
        پُرتپش می‌گویمت: با دل بمان!
         
        «تو»، توانِ شورشِ جانِ منی؛
        می‌شوم، از هجرِ رویت، ناتوان!
         
        دوریت؛ جانا! برایم مشکل است؛
        می‌کنی، از من چرا پس، سرگران؟
         
        مختصر، حرفی نوشتم، از دلم؛
        خواستی، آن را بخوان؛ خواهی نخوان!
         
        زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس )
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        دیروز
        خندانک
        درود برشما بانو حکیمی عزیزم خندانک
        بسیارزیباودلنشین قلم زدید خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        سارا (س.سکوت)
        خندانک خوش امدید خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        عصرعصرظلمت و جولان بی ناموس هاست
        دوردور کرکسان وغربت ققنوس هاست
        روزها آبستن درداست و شبها بی قرار
        عصرسردزندگی درحلقه ی کابوس هاست!
         
        قرن قرن درد بی درمان ومرگ بی صداست
        خون شده شام ونهار دشمن جان بشر
        مست قدرت می زندبرطبل توخالی جنگ
        می کندفرمانروایی تابه کی قانون شر؟!
         
        ازجهان کم شد چه آسان سایه ی خورشید عشق
        قلوه سنگی جای قلب است اندرون سینه ها
        نیست ازدریادلان مهربان دیگراثر
        گشته دنیا غرق مرداب پلیدکینه ها 
         
        سوگوارنورایمانیم ودلهاغرق شک
        لابلای لحظه هامان گم شده ردخدا
        سهممان ازدشت سبزآرزوهادردشد
        رفته آرامش ازاین سیاره ی پرادعا
         
        ّبغضهابر روی هم انبارگشت واشکمان
        مثل باران می چکد  ازآسمان چشم ها
        شادمانی کوله اش رابست ورفت از کوچه ها
        شعرغم می ریزداینجا اززبان چشم ها
         
        مانده دردلهایمان صدها سوال بی جواب 
        تندبادحادثه پایان نمی گیرد چرا
        غصه ریزان است و چترپاره ای دردستمان
        این زمین بینوا سامان نمی گیرد چرا؟
         
        ✍️جمیله عجم (ب.و)
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        ببین تنهام و دل‌خسته
        بیا سوی دلم بازم
        که در بحبوحه‌ی غم‌ها
        مدام احساس می‌بازم

        منو بردار از این کابوس
        از این تنهاییِ رنگین
        که از موجِ سکوتِ آن
        شده گوشِ دلم‌ سنگین

        جدا کن از وجودِ من
        تو دست و پای کابوس و
        بزن بر شورشِ قلبم
        به مِهرِ دل دو صد بوس و

        توانی ده دلِ من را
        که تا برخیزم از غم‌ها
        رها گردم، از این ظلمت
        رَسَم تا مِهرِ پابرجا
         
        زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس (۸۷ ترانه، ۶۴ سروده‌ی کلاسیک و ۳۰۰ دل‌سروده.)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        دیروز
        درود استاد شعر بسیار زیبایی بود

        همدمِ شعرِ من شدی حالا
        حالم از بودنت دگر خوب است
        بی‌گمان تا تو در دلم هستی
        هستی‌ام می‌شود جنون‌افزا

        با تبِ نابِ لحظه‌پردازی
        شعرمندی، برای احساسم
        شکر گویم خدای را؛ زیرا
        هم‌سخن با دلم شدی؛ جانا

        گرچه‌ دستم نمی‌رسد تا سر
        بر شبستانِ مهر بگذارم
        چون نمِ عاطفه، به سر دارم
        با دلم می‌شوم تو را دارا

        خلاقانه .
        موفق باشید خندانک
        شاهزاده خانوم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        شُدم دِلتَنگِ دیدارت تَظاهر می‌کنم هَستی
        تَصوّر می‌کُنَم روزی تو تَنها مُشکِلم هَستی

        به لَب چون می‌رسد جونَم بلاتَکلیف می‌مونم
        دَراین محشَر که می‌دونَم تویی دَربونِ زِندونَم

        چه از تَفسیرِ این روزا چه از تقدیر بیزارم
        دَراین دنیایِ وانفسا خیالِت می‌شه افکارم

        تو تَنها واژه ای هستی که با افسوس می‌بینَم
        مُجازاتی به تَقدیرَم که در کابوس می‌بینَم

        نه از چوبَم نه از سَنگَم رقیق القَلبُ یکرَنگَم
        هَنوزَم عاشِقِت هستَم وَ با تَقدیر می‌جَنگَم

        شُدَم دِلواپَسِت امّا گِرِفتَم تَخت خوابیدَم
        تودَرآغوشِ مَن بودی کِنارِت خواب می‌دیدَم

        محمدرضا خوشرو (مریخ)
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        خودم را گم کرده‌ام، میان دل‌واژه‌های خسته‌ای؛ که از دفتر شعرم چکّه می‌کنند.
        خودم را گم کرده‌ام، درون واژه‌های شکسته‌ای؛ که روی بغض دفترم پرپر می‌زنند.
        خودم را گم کرده‌ام مابین حسّ غریبی؛ که از قلمم تراوش دارد.
        منِ من، پیدا نمی‌شود انگار؛ بدون حضورِ نابت ای دردآشنای دیرینه‌ام!
        منِ من را با کمی «احساس»، به من برگردان؛ ای باورت جاری، در سرزمینِ سینه‌ام!
        منِ من، تنها، با تو شکوفا می‌شود، تا همیشه‌ی مهر...
        زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        دیروز
        درود بر استاد عزیزم خندانک
        بسیار عالی با ترکیباتی بکر خندانک
        شبتون شیک خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        آغاز شو!
        از تپش ِ ترانه‌های تنیده در نبض ِ آسمان
        از روزنه‌ی گرفته‌ی باران
        و هجوم ِ رویش ِ زمین بر تن خاک!...
         
        آغاز شو!
        وقتی از غروب ِ غم‌زده‌ام قی می‌شوم
        و سیلی‌های سیل‌زده‌ام، سیر...
         
        آغاز شو!
        اگر چه پای‌کوبان 
        مهتابی‌ترین سونات ِ شیطانم
        و کوتاه‌ترین آیه‌ی امید
         
        آغاز شو!
        و مرا به باور ِ خورشید ِ مسلمانی
        در پناه ِ واپسین بیداری برسان!
         
        *شاهزاده*
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        دلم می‌خواهدت؛ مانندِ وقتی،
        که نبضت در درونم پلک می‌زد!
        تمامِ قطره‌های حسّ دل را،
        چو مروارید، روی سِلک می‌زد!
        ***
        همان وقتی که احساست، دلم را،
        به مرزِ شورشِ رویا رسانید!
        جنونِ موجِ بی‌تابِ عطش را،
        به ژرفای دلِ دریا رسانید!
        ***
        به یادِ آن زمان‌های پر از مهر،
        بزن چشمک؛ ببینم باز هستی؟
        برای عشق‌ورزی‌های ممتد،
        هنوز آماده‌ی پرواز هستی؟
        زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنم احساس)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دیروز
        درود استاد بانو
        دلنشین و زیباست
        شورانگیز
        دستمریزاد
        موفق باشید خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        شاید پلی تا کودکی هایم بسازم
        آهنگ شادی توی گهواره نوازم

        شاید به‌جای پرسه در وهم و خیالات
        بر کودکی بر گشته و کاخی بسازم

        شاید برای کاخ، کوخ کوچکی را
        ترسیم کرده بر محالاتش بنازم

        دسته گلی از عمر برق‌آسا بچینم
        بر لشکر خون ریز نا کامی بتازم

        شاید ندوشم شیر جان مادرم را
        تنها بمانم با نداری و نیازم

        شاید همان یک ماهگی عاشق نباشم
        دو،فا،رِ ،می ،یِ عشق را کم کم ببازم

        شاید قضا گوید که بخت شوم بر گشت
        من ماندم و این آرزو های درازم

        عباسعلی استکی(چشمه)
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        کشیدم، با تبِ احساسِ سینه
        تو را، در دفترِ آغوشِ قلبم

        دگر، هرگز نخواهی رفت، بیرون
        از این سینه؛ از این قلب و، از این دم

        هوایم، با تو شد حالا، پر از مهر
        نفس هستی و با تو، می‌کشم، دم

        زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        مهرداد عزیزیان
        ۱۲ ساعت پیش
        درود بانوی ارجمند
        زیبا بود قلمتان نویسا👏🌺🌺
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        از این سیاه‌چاله که دارد دهان باز
        بر هر چه هست، عینک تردید می‌زنم
        گاهی کتاب فاجعه را دوره می‌کنم
        گاهی سقوط فلسفه را دید می‌زنم
         
        در نقد این‌همانی مفهوم روز و شب
        فردا به شام آخر من پشت می‌کند
        ارباب غم به عقربه‌ها ایست می‌دهد
        یک کهکشان به خاور من پشت می‌کند
         
        ذهنم میان دغدغه‌ها خرد می‌شود
        هر تکه‌اش خوراک غمی در جهنم است
        در این سیاه‌چاله که دارد دهان باز
        آتش برای شستن رویا فراهم است
         
        تحمیل‌ها تمام مرا دوره کرده‌اند
        مانند یک ستاره که دربند ابرهاست
        حتی برای گریه امانم نمی‌دهند
        تقدیر من شنیدن لبخند قبرهاست
         
        ای کاش از این گلایه پلی می‌زدم به اشک
        شاید که سر به بالش شب می‌گذاشتم
        در این سیاه‌چاله که نامش وجود بود
        حرفی به‌جز همین که شنیدی نداشتم
         
        مهرداد عزیزیان
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        ۱۰ ساعت پیش
        در دفترِ دل که برگ برگش کاهی‌ست
        دستم به نگاهت غزلِ کوتاهی‌ست

        مشکن به کلوخِ کینه سینه‌م را؛ دوست
        در تُنگِ انارِ من هزاران ماهی‌ست...

        مهدیس رحمانی
        عليرضا حكيم
        ۲ ساعت پیش
        درود
        شعری زیبا خندانک خندانک
        محمد منصوری بروجنی
        دیروز
        درود
        احسنت
        رقص قلمتان پایدار
        خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سارا (س.سکوت)
        خندانک خوش امدید خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        عشق علی را به کف آورده ایم
        تربت پاک از نجف آورده ایم
        محض رضای دل ِ زوّار او
        موکبیان را به صف آورده ایم
        #محمد_منصوری
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        هر چند که سرد است جهان با دلِ خونم
        جاری‌ست، از او، غم، به رگِ حسّ جنونم

        صد شکر که در فصلِ زمِ پُرنمِ دنیا
        با مِهرِ محبّت شده دل‌گرم، درونم
         
        زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        ساسان نجفی(سراب)
        دیروز
        درود بر استادبانو الهه ی احساس گرانقدر..
        زیباااست..
        خندانک خندانک
        خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        خندانک
        ارسال پاسخ
        سارا (س.سکوت)
        خندانک خوش امدید خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        نوشیدن یک فنجان قهوه
         
        با طعم تلخ تنهایی

        به شیرینی یادت

        می‌ارزد..
        ساسان نجفی(سراب)
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        در ماتمِ نادیدنت با دل نشستم
        در دستِ غم، افتادم و، هردم شکستم
         
        امّا دوباره، چشمِ دل، بر مِهر بستم
        با منتهای کوششم، از بغض رَستم
         
        با خویش گفتم، باید اصلا زندگی کرد
        دور از، هیاهوی شکستن، زندگی کرد
         
        اندک توجّه کن به من، حالا که هستم
        حالا که از جامِ صفای مِهر، مستم
         
        می‌خواهمت هرگونه بودی؛ یا که باشی
        نگذار تا حسّ مرا از هم بپاشی
         
        دستم بگیر احیا کن احساساتِ من را
        من را ببر با بوسه‌ای تا مرزِ رویا
         
        زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        دیروز
        سلام شاعرواستادعزیز
        قوالعاده زیبا بود
        قلمتان همیشه توانا
        درپناه خدا
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سارا (س.سکوت)
        خندانک خوش امدید خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        قفس    
        انبوه از پرندگانی است.
        که پرواز را از یاد برده‎اند.
        درقفسند.
        پوزخند به خیالات پرستو می‎زنند
        می ترسم
        به جای پرواز
        مرثیه خوان
        مرگ خویش باشند
        که بی پرواز
        پرنده
        مرده ای بیش نخواهد بود
        گر چه در پَرِ باز!!
        #محمد_باقر_انصاری_دزفولی
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        بکش دست از سرم یارا؛ بکش یا بر سرم دستی
        لبالب کن مرا از باده یا خالی کن از مستی

        نوازش کن مرا با مِهر؛ یا... درگیرِ غم‌ها کن
        هر آن گونه، که می‌خواهی، تو با حسّ دلم تا کن

        دلم رقصد به هر سازی، که می‌سازی برای من
        فقط باش و، نِما سایه، صفا را بر سرای من

        زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        سارا (س.سکوت)
        دیروز
        درود بر استاد بانوالهه احساس خندانک
        بسیار زیبا بودنازنین بانو خندانک خندانک
        بمانید به مهر و عشق خندانک خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        باز کن پنجره را نای غزل بی تو شکست
        روی هر قافیه مشتی پرِ اندوه نشست

        دفترم پر شده از شعر فرو مانده به بغض
        از همان روز که دل بر لب دریای تو بست

        گم شده در شب گیسوی تو پروانه ی وصل
        گِردِ نورت که چو من واله ورسوای دل است؟

        از همان روز که پیوند تو شد ساقه ی من
        خاکم از بوی گلستان تو شد یکسره مست

        چشم تو واژه ی شعرم شدو دل تسکین شد
        شب شعر آمد وتسکین دلم،...دست به دست
         
        سارا (س.سکوت)
        ۲۴دی۴۰۳
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        با وجودِ آن که: من، با دلت سخن دارم
        در کمالِ بی‌تابی، از سکوت، سرشارم
         
         
        چون سکوتِ پیوسته، مظهرِ رضایت نیست
        مثلِ ابرِ سرگشته، پُربهانه می‌بارم

        زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        مرتضی میرزادوست
        دیروز
        سلام و عرض احترام بانو استاد بافقی گرامی خندانک
        ارزشمند و زیباست
        درود بر شما
        دکلمه هم خیلی دلنشین
        خندانک خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        السلام علیک یا حضرت زینب کبری (س)
        بانوی دل‌سوخته.. 
        ای قبله رنج های بی پایان
        کعبه اشک ها و آه ها و دعا های مستجاب
        چگونه می‌توان از شما نوشت؟
        از شما  و خاندانی که در دفاع از سرزمین ایمان و پاکی
        برای پاسداشت مرزهای تقوا و هدایت بشریت
        از تمام هستی خود گذشتید 
        کدام واژه می‌تواند عظمت صبر و فداکاری تان را ترسیم کند
        کدام شعر می‌تواند دریای غم شما را به تصویر بکشد
        دریایی که هر موجش روایتی متفاوت از عشق است....
        فقط سکوت، و شاید بغض فروخورده‌ای
        که در عمق دل های شکسته می توان پیدا کرد

        مرتضی میرزادوست
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        بر رگِ دفترِ برگِ گلِ پژمرده‌ی دل
        شده نیلوفرِ قلبم گلکی مردابی

        آفتابی، اگر از، مِهرِ محبّت تابد
        گل قلبم برسد تا تب و تاب نابی

        زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        فریباایازی روزبهانی
        دیروز
        درود بانو حکیمی
        هوای احساسم تازه شد مانا بمانید خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        دلم بی تاب یک لحظه که برگردی به آغوشم
        نگاهت چون  شراب ناب ، وقت ناز  می نوشم
         
        شفق پیوند خونینش وصال ویس و رامین  ست
        اگر مجنون غم باشی!  چو لیلی شور چاووشم

         به شببوها خبر دادم ز تاریکی گریزی نیست
        اگر بوی تو را دادم  به فرمانت  همه گوشم
         
        گلستان می شود باغت چو با گل همنشین باشی
        به گلشن آی با عطر تنت،  سرمست ومدهوشم
         
        "مرا عهدی ست باجانان" که بی مهرت قرارم نیست
        کنارت، خاطرم را چون صدف، می پرورد هوشم
         
        فریبا! عشقِ رویایی ،نهفته در شکیبایی ست
        که چونان چشمه ای جاری، چنین با عشق می‌جوشم
         
        فریباایازی روزبهانی
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        دوباره، عشق جاری شد، میانِ من؛ میانِ تو
        سرای بی‌قراری شد، نهانِ من؛ نهانِ تو

        درونِ عشق، می‌سوزد، سراپای وجودِ من
        جنونِ شوق می‌جوشد، میانِ بازوانِ تو

        زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        محمد شریف صادقی
        دیروز
        درود غزل زیبایی بود خانم حکیمی
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        شاهزاده خانوم
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        خزان، رنگارنگ
        اما
        شکننده است
        سَر به سوی نیستی دارد:
        زمستان -یک نیستی سفید؛
        من می‌خواهم نباشم
        نبودنی نه از جنس مُردن
        من نیستی سفیدی همچون برف می‌خواهم
        نه نیستیِ سیاهی از تبار شب
        چرا که هیچ رنگی 
        نیست تر از سیاهی نیست
        محمد شریف صادقی
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        دارد احساسم، سپاس از «تو»؛ که گشتی یارِ من
        گشته‌ای یارِ دلِ تنهای شب‌بیدارِ من
         
        گشت، حسّ جان، بسی، تنهای تنها، شهرها
        هیچ کس، امّا نشد، یک یارِ خوبِ غارِ من

        زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)
         
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        دیروز
        درود و عرض ادب و ارادت استاد بانوی نازنینم
        لطیف و زیبا چون سایر آثار نابتان
        سلامت و نویسای عشق بمانید 🌹
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        آرامشِ جهانِ مرا جنگ کشته است
        خوش بختیِ زمانِ مرا جنگ کشته است

        قحطی نشسته بر سرِ ایمانِ سفره ام
        چون سفره‌بان و نانِ مرا جنگ کشته است

        آغوشِ شهر از تپشِ زندگی تهی ست
        لبخندِ بستگانِ مرا جنگ کشته است

        در اِزدحامِ ظلمت و کابوس مانده ام
        رؤیای آسمان مرا جنگ کشته است

        چشمم به صلحِ موشکِ غم سو نمی دهد
        حتّی امیدِ جانِ مرا جنگ کشته است

        دل‌شوره، کوچِ عاطفه را وعده می دهد
        ای وای! مهربانِ مرا جنگ کشته است!

        مریم کاسیانی
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        با یک دلِ حسّاس، پر از، احساسم
        افسوس که هرگز، تو نداری پاسم

        آب از، سرِ من هم که گذشته، دیگر
        بگذار، بگویند، که آس و، پاسم

        زهرا‌ حکیمی بافقی 
        کتاب: دل‌گویه‌های بانوی‌احساس
        ارسال پاسخ
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        مریم کاسیانی
        ۱۳ ساعت پیش
        خندانک خندانک خندانک
        یاسر قادری
        دیروز
        درودها بانو
        مرحبا خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        دیدی دلا آخر شدی، بازم غریب کوی او
        شهری به آتش می کشد،هر شعله ای از موی او

        یوسف کجا؟ دور از وطن،چشم انتظار و خسته دل
        پیراهنی غرقه به خون،در دست تو ،با بوی او

        با مژده کاید از بهار،هر دم شکوفا میشوی
        مثل درختی خشک جان، در انتظار جوی او

        با اینکه یارت می زند،سنگی گران بر بال تو
        چون مرغ قمری غمین،پر می زنی در سوی او

        گر بوسه های مست تو در وصل آن صورت رسد
        افتان و خیزان می رود،هر بوسه ای بر روی او

        دانی که شوق آن بغل،آتش زند بر پیکرت؟
        بنگر، چه آتش می دمد از جانب پهلوی او

        گر سوختی باکت مباد! صورِ وصال ار بردمد
        ققنوس‌سان برخیزی از خاکسترِ گیسوی او

        "یاسر" رقیبت هم چنان،دارد برایت نقشه ها
        هر چند کشته کم ندید،از آن خم ابروی او

        یاسر قادری
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        به من حق ده، دلم بی‌تاب باشد؛
        وَ درگیرِ تبی، بس ناب باشد؛
        زِ هجرانِ گلِ ماهِ شب‌افروز،
        تمامِ «حسّ جان»، بی‌خواب باشد…
        زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        فرامرز عبداله پور
        دیروز
        درود
        مثل همیشه
        زیبا و دلنشین
        سروده اید
        ⚘⚘⚘⚘
        رقص قلمتان ابدی
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        مَکُن در روبرو مارا نِگه بیگانه بیگانه
        نکن شهرِ جدایی را روم دیوانه دیوانه
         
        بچرخان چشمهایت را به احوالم نظر افکن
        گُذار از چشمهایت مِی خورم پیمانه پیمانه
         
        نظر کن گردد از جانم جدا آثارِ این قربت
        گشاید برگهایِ شعرِ من می خانه می خانه
         
        ز دلهای شکسته ردِّ تو بر خلق فهماندند
        شده دور از جلالِ تو دلم ویرانه ویرانه
         
        تصدق شد به مجنونی در این عالم همه شوقم
        که هر جا شعله بیند سوزد آن پروانه پروانه
         
        منم مجنون منم لیلا منم وامق منم عذرا
        فِتاده در زبانها دردِ من افسانه افسانه
         
        سحر دست از گریبانم بکش حایل مشو بر وصل
        گُذار با یک ملاقات جان دهم جانانه جانانه

        فرامرز عبداله پور
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        *´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*

        @bzahakimi

        از خاک‌ آمد
        آدمی که خود را
        به آب و آتش می‌زند
        تا حسّ عشق‌ورزی‌اش
        با هیچ بادی
        در خاک نیفتد!

        زهرا حکیمی بافقی
        کتاب گل‌های سپید دشت احساس

        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        منوچهربابایی
        دیروز
        درود و مهر استاد بانوی گرانقدرم
        لذت بردم از شیرینی کلام تان در بیت به بیت این شعر زیبا و فاخر

        شاد و تندرست باشید و
        سرشار از روشنی و سبز🌹
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        از غصّه‌ها آزرده‌ام
        از گریه‌ها پژمرده‌ام
        از دستِ غم بر گُرده‌ام
        صد زخمِ کاری خورده‌ام
        امّا هنوز احساس را
        دستِ جفا نسپرده‌ام
        زهرا حکیمی بافقی (کوتاه‌سروده‌ها)
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        بی‌تابی‌های دلم می‌گوید
        من یکی را دوست دارم
        اما می‌ترسم بگويم دوستش دارم
        چقدرررر
        عاشقش شدم.
        شجاعتش را ندارم؛ می‌ترسم!
        می‌ترسم!
        لبخند بزند؛ رد شود...
        راستش
        من فوبیای رفتن دارم!

        منوچهربابایی
        ارسال پاسخ
        بهمن بیدقی
        ۱۷ ساعت پیش
        با سلام و عرض ادب هنرمند بزرگوار
        زیبا بود
        درود بیکران بر شما
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        🙏❤️🙏
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        سرکیسه می‌کنندم ،
        آنها که رفته اند به ،
        زیر نقاب تقوا
        آخر تا کِی اینهمه یکریز اغوا ؟
         
        ندارید ازخدای خویش ،
        ذره ای حتی پروا ؟
         
        دین عزیزم ، چه پُرشکوه است
        شیرین ترست برای من ز حلوا
         
        برای آنچه که درخویش ندارید ،
        آخر، تا کِی بلوا ؟
         
        شما سپاه اهرمنید بی شک
        تا کِی با این‌همه فرشته‌سان انسان دعوا ؟
         بهمن بیدقی
        ارسال پاسخ
        زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
        بیا؛ یاد گیر از: دبستانِ مهر
        رهِ کِشتنِ دل، به بستانِ مهر
        نه این‌که: بگیری ز مردم، دل و
        شود کارِ تو، کُشتنِ کانِ مهر

        خدایا! به دادِ دلِ ما برس
        به سازِ دلِ بی‌نواها برس
        نما، روزیِ مردمم را فراخ
        به حالِ دلِ رفته از نا، برس

        👩‍🦰 شاعر: زهرا حکیمی بافقی
        برشی از یک سروده‌ی اجتماعی
        مهدیس رحمانی
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        🍃🌸💗خوش آمدید💗🌸🍃
        ارسال پاسخ
        مهدیس رحمانی
        ۱۳ ساعت پیش
        درود استاد بانو حکیمی عزیزم خندانک

        غزل نابی از قلم زیبانگارتان خواندم خندانک

        قلمتان همواره نویسا به مهر خندانک


        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        یک دشت، غریقِ لاله ی شیدایی
        می‌خواند زمینِ کربلا، لالایی

        هفتاد و دو آیه، سوره‌ی عشاق است
        نازل شده در مصحفِ عاشورایی...

        مهدیس رحمانی
        ارسال پاسخ
        آرمان طاهری
        ۷ ساعت پیش
        درودتان باد استاد عزیز و ادیب بانو الهه ی احساس
        بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
        رد قلمتان ابدی 🌹🙏🤍
        آرش غفاری درویش(منتظر)
        ۴ ساعت پیش
        با تبِ نابِ لحظه‌پردازی
        شعرمندی، برای احساسم
        شکر گویم خدای را؛ زیرا
        هم‌سخن با دلم شدی؛ جانا


        خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2