بشنو از خوابی که بیدارت کند
رخنه در گفتار و کردارت کند
آن شنفتی که مردی خواب دید
آنچه دید و آنچه که گفت و شنید
می رود شیطان به دوشش رنگ رنگ
بند و غل، زنجیر و زنجیرک به چنگ
گفت معلوم است، ملعون خدا!
می بری این بند و رسمان را کجا؟
پاسخش را گفت شیطان لعین
راز و رمز بندها را اینچنین
همچو انگشتان که همسان نیستند
این حریفان هم که یکسان نیستند
هر کسی را سازهایی ساختم
زآنچه از احوال او بشناختم
وز خود او هرچه که دریافتم
بند و رسمان جدایی بافتم
بعضشان را آهنین زنجیرها
متل نخچیر و کمند شیرها
عده ای را بند و رسمانی ز مو
می کشانم جانب خود ای عمو
عده ای سرسخت و با من در ستیز
می گریزم، سخت می ترسم، عزیز
بعض دیگر گاه با من گاه با دنیای خود
زشت می بیند مرا در پای خود
گاه گاهی بر دلم خون می کنند
گاه دیگر، کار بی چون می کنند
خود بدست خود خیانت می کنند
لیکن این بدبخت و لعنت می کنند
عده ای با یک اشاره پیش ما
مثل فامیلند بیخ ریش ما
گوش بر فرمان ما، دنبال ما
در پی افسانه و آمال ما
سرزمین بعضشان راحاکمم
در میان جهل ایشان عالمم
خانه ی هر مفسده دست من است
وسوسه، بازیچه ی شست من است
وز دیار عده ای هم رانده ام
هم در آنجا پشت در، درمانده ام
مرد
مرد این قصه به او فریاد زد
بس کن ای هرچه بدی را نامزد
عفت وحجب و حیا برچیده ای
هر چه زشتی، هر چه بد، زاییده ای
آن فلانی را چه بندی بافتی؟
مرد خوب وعالمش دریافتی؟
شیطان
یک قدم آمد جلو، آواز داد
قصه اش را اینچنین آغاز کرد
آنچه از زنجیرهایم رشته ام
وآنچه که بذر خیانت کشته ام
نقش بر آب است و آبم برده است
تیرمن بر سنگ سختی خورده است
در کمینش هر چه که بنشسته ام
وای از اغوای ایشان خسته ام
آه و صد آه و فغان از دست وی
مستی اش هستی و هستی مست وی
او ز تقوا خانه ای آراسته
هر چه که زشتی است آنرا کاسته
می شود آیا در آنجا رخنه کرد؟
درد من این است و هستم روی زرد!
گرچه که خسته شدم از دست او
روز و شب هستم ولی پابست او
گرد شمع دوستان پروانه ام
آشنای شاه را بیگانه ام
مرد
ای تو ملعون از خود من هم بگو
این همه من من مکن، هذیان مگو
شیطان
باز هم آمد جلو تر یک قدم
گفت گویا که تنها من بدم!؟
من خطا کردم، گنهکارم درست!
نزد تو این گونه بیمارم درست!
ای به قربانت، تو هر دم با منی
با دل و جان چون که هردم با منی
پس چرا با من درشتی می کنی؟
سفره ی خود را خورشتی می کنی!
دوستیمان را تو نسیان می کنی
بر من شیطان تو عصیان می کنی
تند نه، آهسته رو باهم بریم
پاسخت را می دهم هرجا بریم
تو که از من بیشتر خناس تر
در پی ترفند ما حساستر
پیش و پس دنبال ما، استاد ما
گرمی بازار ما شیاد ما
با سرانگشت اشاره پیش ما
آفرین صد آفرین درویش ما
تو پس و دنبال ما آیا رواست؟
بر خودم زحمت دهم، دانم خطاست!
خنده بر لب، شاد و خندان گفت گفت
گوهر مردانه اش را سفت سفت
آن رگ غیرت زخشمش در گرفت
قصه ی خود را چنین از سر گرفت
ناگهانی درگریبانش فکند
پنجه ای را تا کشد او را به بند
تا چنین درگیر شد بیدار شد
مردمان را خواب وی هشدار شد
تا که چشم ازخواب غفلت باز کرد
راه توبه سوی حق آغاز کرد
التماس دعا _ حسین نعمتی َ_ منعم