پنجشنبه ۲۹ شهريور
ناچاری..... شعری از دانیال فریادی
از دفتر طلوعی دیگر نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ ۳ روز پیش شماره ثبت ۱۳۲۶۴۲
بازدید : ۳۸ | نظرات : ۴
|
آخرین اشعار ناب دانیال فریادی
|
پدرم شخم می زند
افکارش را
پای دیواری
به چه بلندی
مادرم قلاب می بافد
گوشه ی اطاق کلنگی
خواهرم
تصمیم کبری را دوست نمیدارد!
من...
آخر شاهنامه را خوش نمیدانم
هفت سین خانه ی ما
همیشه سکه را کم داشت
و ماهی قرمز را
از پنجدری؛
حیاط خانه ی ما
چه تنهاست
و سایه ای که همیشه بر سرش افتاده است
گنجشک های حیاط خانه ی ما
به روی قلوه سنگ های زمخت
خوابیده اند
به خیال شأن جوجه خواهند شد
ستاره دنباله داری
هر شب
از بالای سر خانه ی ما می گذرد
بی آنکه چشمک بزند
آنکس
که هر روز
زنگ در ما را می زند
کسی نیست...
جز چاقو تیز کن محل
امروز هم گذشت
شاید
فردا روزی دیگریست...
با تشکر
دانیال فریادی
با نقد خویش راهگشا باشیم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.