تقدّس دل
ندا یِ دل مگو بر لب که در اذهان نمیگنجد
به چشمِ مردمِ بیمار به جز درمان نمیگنجد
به خلوت جامِ دل سر کش به نامحرم مگو اسرار
حکایتهای مستانه به هر پیمان نمیگنجد
زبانِ یاوه خاموش که آتشها بر افروزد
طراوت با گل و آتش به یک بستان نمیگنجد
سکوتی بر لبت بنشان که آن را اشتباهی نیست
سخن از فیضِ ربانی در این فرمان نمیگنجد
دریچه از حقیقت را به دل باز و بده وسعت
شعاعِ نورِ توحیدی در این انبان نمیگنجد
به عشقِ حق درآویز و کمین در صید عقبا گیر
که معنای خوش اقبالی در این دامان نمیکنجد
پدیداریّ و مقبولی چو خواهی مستمر آید
درآ در نورِ یزدانی که در پنهان نمیگنجد
حقیقت های پنهانی هویدا می شود روزی
حذر از شور حیوانی که در رضوان نمیگنجد
اگر عقلم برفت از سر به هوشم اعتباری نیست
بصیرت جایگاهش کو؟ که در حیوان نمیگنجد
به خوابِ آرزو تن را نهم در بسترِ خاکی
لقاء و مشقِ روحانی در این زندان نمیگنجد
به نجوا گوهری سُفتم که حالِ دل نکو گردد
تقدّس بسته راهِ دل درآن ارزان نمیگنجد
سراینده: محمد گلی ایوری
حکیمانه و زیباست
آموزنده