سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 23 مهر 1403
  • شهادت پنجمين شهيد محراب آيت الله اشرفي اصفهاني به دست منافقان، 1361 هـ ش
11 ربيع الثاني 1446
    Monday 14 Oct 2024
    • روز جهاني استاندارد
    مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

    دوشنبه ۲۳ مهر

    من و وجدان و جبرئیل و بهشت

    شعری از

    علیرضا صادقی

    از دفتر مثنوی نوع شعر مثنوی

    ارسال شده در تاریخ حدود ۱ ماه پیش شماره ثبت ۱۳۲۴۵۹
      بازدید : ۹۹   |    نظرات : ۱۶

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه

    یک شبی چون همیشه خوابیدم
    وانگهی خواب جالبی دیدم
    خواب دیدم که در بیابانی
    نه از انسان اثر نه حیوانی
    ز حرارت کباب می گشتم
    پی یک جرعه آب می گشتم
    می شنیدم ز هر طرف انگار
    بوق ممتد، صدای ناهنجار
    تشنگی تابم از کفم بستاند
    خستگی بر زمین مرا بنشاند
    دیدم آنگاه ناگهان نوری
    که به سوی من آید از دوری
    چون به پیشم رسید، کف کردم
    تا نگاهی سوی طرف کردم
    قامتش همچو برج ایفل راست
    بر و رویش سفیدتر از ماست
    ابروانش کمان و چشم درشت
    دهنش غنچه، گیسوان پر پشت
    چهره از سوفیا لورن خوشتر
    قد من پیش او حدود کمر
    از قفایش دو بال گسترده
    زده بودی بر آسمان پرده
    تشنگی را به کل ز یادم برد
    چشم من چون به قامتش برخورد
    گفتم ای مرتفع تر از اورست
    گر شنیدی مرا جواب فرست
    این بیابان بگو کجا باشد
    یا که اینجا تو را چه جا باشد
    نکند مرده ام شما حوری !؟
    پس عجب شد بهشت ناجوری
    این بیابان که خشک و مترود است
    نکند کان بهشت موعود است
    گر تو هم حورعین هستی، باش
    پس درشت از چه خورده ای تو تراش؟
    آن خدایی که چهره پردازد
    حور کوتاه قد نمی سازد !؟
    کز لبانت دو متر کم دارم
    از کجا بنده نردبان آرم
    حور خندید و با صدای کلفت
    در جواب سوالهایم گفت
    پسرک کم خیال باطل کن
    جبرئیلم به جان تو، ول کن
    وای مردک چقدر پررویی
    تو در اینجا بهشت می جویی؟
    در جهان شهره ای به بدکاره
    حور خواهی کنون تو یکباره !؟
    گفت صحرای محشر است اینجا
    بهر آن روز آخر است اینجا
    این بیابان اگر کنون خالی است
    علتش اینکه حشر حالا نیست
    این صدای نفیر و قال و قیل
    هست تمرین سور اسرافیل
    روز محشر بیا تماشا کن
    جایی از بهر خویش پیدا کن
    گفتمش ای مقرب درگاه
    تو کجا و حقیر غرق گناه
    بگو امروز اگر که محشر نیست
    پس دلیل حضورم اینجا چیست؟
    نیست باور هنوزم از ته دل
    این سعادت که گشته ام نائل
    از تو امی و کودک و چوپان
    خواندن آموختند و فن بیان
    من که دارم سواد دانشگاه
    نه ز فرعون شاکیم، نه ز شاه
    نه ز دریا گذر کنم، نه ز رود
    نه ز عادم گلایه ای، نه ثمود
    به دعا خود به شخصه محتاجم
    من چرا مستحق معراجم؟
    گفت اینجا بیامدی حالا
    چونکه فرمان رسیده از بالا
    پیش از آن روز خوب رستاخیز
    کین زمین زآدمی شود لبریز
    امر فرموده حضرتش ما را
    امتحانی کنیم اینجا را
    تا ببینیم قبل رستاخیز
    که به خوبی عمل کند هرچیز
    زین سبب کردگار بود و نبود
    بنده جبرئیل را فرمود
    که بیاور کسی که باشد خر
    شرش از خیر باشد افزونتر
    در جهان گشته ایم و خوشحالم
    کز تو خرتر نبوده در عالم
    زین سبب ما نیاز داریمت
    تا در اینجا بیازماییمت
    ملکی سویم آمد از سویی
    داشت با خود یکی ترازویی
    سپس آن خوش ادای نیک نهاد
    آن ترازو به پیش من بنهاد 
    گفتم ای جبرئیل پس او کیست؟
    تو بگو راز این ترازو چیست
    گفت با من که این فرشته صفت
    هست وجدان آشنای خودت
    وین ترازوی سنجش عمل است
    که مبری ز حیله و دغل است
    کفه چپ که معصیت دان است
    بهر سنجیدن گناهان است
    وان دگر کفه ای که باشد راست
    بهر سنجیدن ثواب شماست
    این چنین گفت و حضرت وجدان
    فعل ما می نهاد در میزان
    کفه چپ به راست شد چیره
    آسمان شد به چشم من تیره
    فکر کردم که حیله ای سازم
    نزد وجدان بدان بپردازم
    سر صحبت گشوده با وجدان
    قصه می گفتم از زمین و زمان
    در زمانی که قصه می گفتم
    وزنه ای زان میانه بنهفتم
    صحبتم را برید بی وجدان
    گفت فعلی نماندم پنهان
    تو اگر روبهی و حیله گری
    من نه زاغم که طعمه ام ببری 
    وزنه ام را ستاند و کرد آغاز
    در ترازو عمل نهادن باز
    یافتم زان میانه چیزی را
    چیز نه، بلکه پیچ ریزی را
    در میان دو خار برجسته
    در ترازو به مهره ای بسته
    دست بردم به سوی پیچ آن دم
    اندکی پیچ را بیچاندم
    باز شد پیچ و مهره اش افتاد 
    وآن ترازو تعادل از کف داد 
    کفه چپ بلند شد چون موج
    دیگری بر زمین رسید از اوج
    وآن همه وزنه ای که در چپ بود
    هم بیامد به سمت راست فرود
    آنگه آمد فرشته ای پیشم
    بوسه زد بر سبیل و بر ریشم
    گفت آنگه فرشته با وجدان
    جمع کن این بساط و این میزان 
    گفت بس کن که او بهشتی شد
    او هم آخر سوار کشتی شد 
    گر نبینی که سمت چپ پاک است
    صالحاتش ببین که کولاک است
    گفت با من بیا به سوی بهشت
    ای جوان مرد پاک و نیک سرشت
    بشنیدم ندایی از جایی
    با صدای قشنگ و زیبایی
    در همان حال خواب و بیداری
    گفت آن پیچ توبه بود، آری
    ۱
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    شاهزاده خانوم
    حدود ۱ ماه پیش
    😅😅😅
    خیلی باحال بود خندانک خندانک خندانک
    چقدر کلک بودیدااااا خندانک

    درود بر شما خندانک
    خواب جالبی بود خندانک
    موفق باشید خندانک
    علیرضا صادقی
    علیرضا صادقی
    حدود ۱ ماه پیش
    ممنون
    ارسال پاسخ
    عباسعلی استکی(چشمه)
    حدود ۱ ماه پیش
    طنزی حکیمانه و زیباست
    جسارتا آن فرشته عزراییبل نبود؟ خندانک
    علیرضا صادقی
    علیرضا صادقی
    حدود ۱ ماه پیش
    ممنون. نه 😂 عزرائیل رو طور دیگه‌ای توصیف میکنند
    ارسال پاسخ
    محمد باقر انصاری دزفولی
    حدود ۱ ماه پیش
    جانتان مانا وزبانتان گویا
    قلمتان توانا
    احسنت و درود بیکران بزرگوار
    خندانک خندانک خندانک
    علیرضا صادقی
    علیرضا صادقی
    حدود ۱ ماه پیش
    ممنون
    ارسال پاسخ
    محمد شریف صادقی
    حدود ۱ ماه پیش
    درود. چه باحال. پس نسخهٔ آلفای قیامت رو (عملا تریلرشو😂) تجربه کردین👌👌👌
    علیرضا صادقی
    علیرضا صادقی
    حدود ۱ ماه پیش
    ممنون. بله 😁
    ارسال پاسخ
    محمد گلی ایوری
    حدود ۱ ماه پیش
    درودتان بزرگوار
    زیبا بود و جالب
    آخری قشنگ داشت
    سلامت باشید
    خندانک خندانک خندانک
    علیرضا صادقی
    علیرضا صادقی
    حدود ۱ ماه پیش
    ممنون
    ارسال پاسخ
    علی نظری سرمازه
    حدود ۱ ماه پیش
    درود بیکران
    زیباست
    خندانک خندانک خندانک
    ناگهان خبر آمد از بالا
    توبه مقبول ما نشد یالا
    در به روی تو در سقر باز است
    مرغ همسایه همچنان غاز است خندانک
    علیرضا صادقی
    علیرضا صادقی
    حدود ۱ ماه پیش
    ممنون
    ارسال پاسخ
    مرتضی میرزادوست
    حدود ۱ ماه پیش
    درود بر شما خندانک
    زیباست و عالی
    خندانک خندانک خندانک
    علیرضا صادقی
    علیرضا صادقی
    حدود ۱ ماه پیش
    ممنون
    ارسال پاسخ
    علیرضا محمودی
    حدود ۱ ماه پیش
    درود ، مثنوی زیبایی بود.
    دو نکته اول : تشنگی تاب از کفم بستاند. دوم : املای مبرا تصحیح گردد.
    موفق باشید خندانک خندانک خندانک
    علیرضا صادقی
    علیرضا صادقی
    حدود ۱ ماه پیش
    ممنون
    راستش املای «مبری» برام آشناتر هست تا مبرا.
    «تابم از کفم بستاند» رو هم به همین صورت ترجیح میدم. هم از نظر وزن و هم سلیس‌تر بودن. تابم را از کف دادم. تابم را از کفم ستاند. که «را» حذف شده. بهرحال ممنون از نظر تیزبینانه‌تون
    ارسال پاسخ
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1