سرزمین من ازنگاه تو
قبله گاه بی نام ونشانی ست
حضور تنهایی را به سمت
کوچه های زنان سوار بر زمان می کشاند
چه کس در تن باد هیاهوی فردارا خواهد داشت
چه کسی چشم هایم را پای کوچ زنان
در دلتنگی باد خواهد گذاشت
باید بروم تا کوچه ها را از خواب دختران
وزنگوله های گوسفندان برهانم
باید بروم تا جنگل سمبل زنهایی شود
که درتاریکی ، آفتاب را سوار بر اسب می کنند
زندگی نام زنی بود
هرروز در پیله ی کرم ابریشم می خوابید
گاهی می خواست همواره در تغییر نگاه تو
یک شبه در آمیزش با گلها
پنجره ی نور قبله گاه تو باشد
چه کسی در پرواز مرغ حماسی آسمان
خورشید را در نزدیک قبله می خواباند
دیشب زنی می خواست تدبیر نگاهش را
متقاعد کند به سمت خورشیدی که
چند بار جهت قبله گاهت را در پریشانی نور
به درختان گفته بود
روزگاری ست
گردش خاک صورت تبخیر شده
زمزمه ی آدم بود
گاهی پلک هایم برای ماه
سجده در قبله گاه باد می کرد
حضور هیچ پریشانی در باد نبود
وگاهی زن ها درنور آشفته می شوند
وگاهی محو تماشای پریشانی نور
درودبرشما بانو آوای عزیزم
بسیارعالی بود