یک وارثم از نسل مظلومیّتِ هابیل
جانم گرفت از روی کینه حضرت قابیل
با یک بلاتکلیفیِ محزون ، درگیرم !
یوکابِدم که کودکش را داد دست نیل
خواندم کتاب کاملِ دین کج شدم از راه
حالا پناه آورده ام ، در معبدِ انجیل
سلول های مغزم از ، فرمان فراری اند
سر میکنم در برزخی از ، تجزیه تحلیل
جبغِ بنفشی روی خطّ ممتدِ ذهن از ؛
تکریم های خنده دار و ساحت و تجلیل
با دیدنِ جعلیِ مدرک های قلّابی !
افتادم از درس و ادامه خواندن و تحصیل
شکلِ فلسطینی که بیش از حقّ طمع دارد
می کوشم امّا می شوم اشغالِ اسرائیل
دور خودم می چرخم و سرگیجه ای تلخم
بیرون نشد این پاشنه از محور آشیل
چون قاصدک در معرض بادم به هر سمتی
یک بار سنگینِ تباهی ، روی من تحمیل
در گرگ و میش زندگی یک مهرهٔ نردم
در دست بازیِ ، فراماسونیِ چرچیل
تصمیم هایم ، ماورای زندگی ام بود
یخ بسته اهدافم درون مغزی از قندیل
از من گرفتند آنچه مفهوم و کمالم بود
من میشدم مانند اکسیری به مس تبدیل
دادم تمام هستی ام را ، پای لجبازی
جا می شود کُلِ حیاتم ، داخل زنبیل
تقویم عمرم تا ورق خورده همه پوچ است
بی حوصله ، بی خوابی و باقیِ آن تعطیل
آب از سرم رفته ، وَ از مُردن نمی ترسم
هم سُفره ام هر روز ، با آقای ازرائیل
با دستِ خالی ، آرزوهایی پر و پیمان
چیزی ندارم تا دمد در صور اسرافیل
هر سال را ، امید بر بختِ خودم دادم
یک سال از عمرم نشد با دلخوشی تحویل
افسانه_احمدی_پونه
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
اشتباه تایپی ندارد؟
عِزرائیل؟