( انتظار)
می گویند به هر چه که زیاد فکر کنی به سرت می آید.
ولی من هر چه به تو فکر کردم ، نیامدی که نیامدی که نیامدی...
روزها و ثانیه ها را با یاد تو سپری کردم
و منتظرت بودم ، چون گفته بودی که می آیی.
برایم کلی خیال شیرین ساختی
اما رفتی و من هنوز در رویاهای ساختگی ام با تو زندگی می کنم
و امیدوار که روزی خواهی آمد .
با چشمانم دیدم که رفتی
با گوش هایم شنیدم که دیگر بر نمی گردی
ولی همچنان منتظرم !
چون قول دادی که می آیی .
و من تا به امروز نتوانستم از این خیال شیرین دل بکنم و به زندگی عادی برگردم..
شنیده ام اگر می خواهی زندگی ات را دوباره شروع کنی ، باید گذشته و خاطراتش را فراموش کنی .
تو بگو......
چگونه فراموشت کنم و از تو بگذرم؟
چگونه باور کنم که دستانم را رها کرده و رفته ای
و هر چه گفتی خیال خام بوده و دروغ.
آهای تویی که در بیداری ام نیستی و به خوابمم نمی آیی.
بیا قراری بگذاریم برای آخرین بار ..
من چشمانم را می بندم و می خوابم .
تو هم سعی کن که بیایی و پایان بدهی به این انتظار.....
یاد یکی از دلنوشته هام افتادم..
*در قلبت راداری برای ردیابی روحم جاساز کن*
درود بانو حصارکی عزیز..
بااحساس و زیباست..
برقرار باشید..