دارم از خودم بالا میروم
چقدر حقیر است این منیت
حتی دستانم به خودم نمی رسند چه رسد به تو که سیاه چاله ها از هق هق تنهایی ات بغض میکنند
کاش صادقانه به هم میگفتیم دوستت ندارم
به جای اینهمه به دروغ غزل تقدیم هم میکردیم
نگاه کن باران کم کم شروع شد
"آی باران
باران
باران
باران گرد و غبار شیشه ها را شست اما چه کسی یاد تو را از دل من خواهد شست"
آی بلندترین نقطه کریشنا ی پلکهایم
از خودم بالا میروم
شاید رسیدم به تو ...آخر قدیمها بام خانه ها به هم راه داشتند
خدا را چه دیدی شاید در جوار تو طور سینا هم لبی تازه کرد....
راستی دیگر از من انتظار دوست داشتن حاشا
برای دوست داشتن بودنی باید ...
من حالا نیستی جاودانه ام ...
هر چه هست تویی. ....
"تا رسیدم کفشهایم رفته بود
جاده بعد از رد پایم رفته بود
من که در آغاز خود بودم ولی
یک نفر تا انتهایم رفته بود '
.برای استاد وحیدی عزیزم که برای دوست داشتن منتظر لبخند عاشقانه من نمیشود.....
چقدر حال و هوای اشعارتان با حال و هوای این روزهای من هماهنگه..
جاری و زلال بود.. پاک و بی آلایش
شاد.. سلامت و ثروتمند باشید