امروز بی حوصله تر از همیشه سوار مترو شدم و خودمو بین دو تا خانم بزور جا دادم،
چشمامو چرخوندم و به انبوه مردم گرد امده از تمام نقاط شهر که درون اتاقک طویل مترو جمع شده بودند نگاهی انداختم
یعنی پشت صورت هایشان چه چیزی پنهان بود چرا این همه شلوغی و سختی رو تحمل می کنند یعنی مترو براشون ارامش میاره دیدن ادم ها براشون جالبه یا ناچارند یا شاید این قطار با سریع ترین سرعت اونها رو به مقصدی می رسونه که تهش یا سختیه یا کار خاصیه!خلاصه نمیدونم !!!
سرعت مترو واقعا هیجان انگیزه وقتی حرکت میکنه منو به وجد میاره!!
توی هر ایستگاه بخشی از ادم ها خارج می شوند و بخشی با عجله وارد می شوند و خودشان رو به میله هامی چسبونن یا حلقه آویز مترو رو میگیرن که در صورت ترمز به زمین نیوفتند و بعضی با حسرت به آدم هایی نگاه می کنند که زودتر از آنها در صندلی ها جای خوش کرده بودند و اصلا قصد نداشتن تا ایستگاه اخرصندلی شونو ترک کنند!
و بعضی از از اونها از فرط خستگی روزمره روی زمین مترو نشسته بودند و در دنیای خودشان غرق...
دستمو بردم سمت کیفم و گوشیمو در آوردم 13تماس بی پاسخ از همکارم ...
شمارشو گرفتم چند تا بوق خورد اما جواب نداد خواستم قطع کنم که سریع پاسخ داد و گفت کجایی امروز نیا تعطیلیم امروز نیا بی خودی پولتو نده اسنپ و تاکسی نیا عزیزم!!
بنده خدا نمی دونست با مترو میام
در یکی از ایستگاه ها پیاده شدم و مسیر برگشت رو طی کردم !!
این بار با دقت بیشتری به مسافرهای سفر کوتاهم دقت کردم توی ذهنم برای هر کدام فلسفه و داستانی می بافتم !!
ولی اینو درک میکنم همه این ادم تاثیری داشتند هر چند کوتاه هر چند کوچک!
در بین خانم ها ممکن بود بعضی کارمند بانک بعضی پرستار بعضی فروشنده و بعضی مسئول کاری در هر شغلی باشند این اتاقک ها مجموعه ای از شغل ها و شخصیت ها را در خودش داشت یکی عبوس یکی بی حوصله یکی زخم خورده یکی پرخاشگر و یکی هم خیلی مهربان و ساکت بعضی دانشجو بعضی ورزشکار ...
به راستی که مترو دنیایی جادویی داشت
دنیایی که پر از رمز رازه
پر از انسان های مختلف با داستانی چاشنی از غم ها و شادی ها...
" به دریا شکوه بردم از غم دشت
از این عمری که تلخ تلخ بگذشت
به هر موجی که می گفتم غم خویش
سری میزد به سنگ و باز می گشت"
شهادت مظلومانه جمعی از هم وطنان بی گناه را
تسلیت عرض میکنم