به تاریکی , به گورستان رویا
به خط ناتمام رنج دنیا
در اینجا , این سرای تازیانه
شکنجه گاه حرف عاشقانه
به خلوتگاه ترس و درد پنهان
امید ناامید مشق زندان
میان بندهای خُبث طینت
اسارتگاه افکار محبت
نگاه پرفراق بی قراران
خزان دیده ی نور بهاران
پر از نور سیاهی قلب کورم
شکستند آینه ها در غرورم
من این تاریکی مفهوم مرداب
طناب پاره ی امیال بی تاب
سراسر قصه ی آواز خاموش
همه اشعار من , مست فراموش
به پوچستان ,خیالستان شهرت
سراب سرد سوداهای محنت
ببار ای ناله ی پر درد حیران
خودم کردم سرای عشق ,ویران
خجالتها به شرم درهم شکستند
فریب این زبان داغ بستند
گرفتار دروغ این قفس ها
صدای ساکت بغض نفس ها
قلوب بی تپش , تمثال واهی
گدای خاکی چشمان شاهی
ببار ای عشق سرشار وجودم
کجایی ای تمنای سجودم
ببار ای بارش نور خدایی
ترانه های هجران جدایی
همی دانم که این نالایق پست
میان هیچی هیچان , هیچست
ولی دل , عاشق شوریده ی یار
فراوان در تب رویای دیدار