ویراستار
ویراستار کارم باش !
ای ممتحنِ کارها
بارهایم ، پشتِ من فرسود
ای سَبُک کنِ بارها
توان را تو بخشیدی
توبه را تو بخشیدی
اِی ، گشایش گرِ هر غارها
آن غارِ حَرا ، فقط یک غار بود
تو بردی اش بسوی اوج
دلگشا شد ازعشقت
بارها و بسی بارها
آیاتت مگر کم بود ؟
قدرِ آسمان بود همه آیاتت
بگذار بکنند کلاغان قارقارها
بگذار بریزد از لبانِ رسول
آنهمه شِکرپارها
بگذار روزشود دیگر، اینهمه شب تارها
بگذار بنوازند درغروب ، تارها
( مخاطبم چرخید ، ز خُدام به امام )
: شفاف شود تاری
وقتی که تو بازآیی
ای امامِ جمعه نشان
تا با افتخاری مزید ، ما هم بزنیم جارها
تا بمیرد کفر و آنهمه یکریز، لیچارها
تا دنیا مثالِ بهشت ،
گُلسرا شود ، بجای این خارها
تا درخت بروید جای این دارها
تا هما و عنقا ، بیایند جای این سارها
سارها ، چشمانِ قشنگِ علم را کور کردند
خدایشان نبخشاید
کاشکی ، بپراند موجِ خوابها را ، آبریزانِ آبشارها
کاشکی ، نسیم سزایمان شود دیگر، بجای این نارها
تا ما هم شویم تا ابدالدیرین ،
ازجمله امیدوارها
بهمن بیدقی 1402/7/3
درودبرشما جناب بیدقی عزیز
مناجات زیبایی بود
اللهم عجل لولیک الفرج