ندیدم
چون غمزه چشمت غزلی ناب ندیدم
زیباتر از این گوهر نایاب ندیدم
با رقص نسیم و شب و رویائی مهتاب
جز چرخش گیسوی تو بی تاب ندیدم
ای عشق! مرا تازه مسلمان خودت کن
جز گوشه ی ابروی تو محراب ندیدم
در فلسفه ی خلقت دنیای پر آشوب
بی خال لبت حرفی از این باب ندیدم
بگذار سرم را سر بازوی محبت
بی دوش تو آرامشی از خواب ندیدم
واکن به تماشای سحر چشم بلا را
زیباتر از این پنجره ها قاب ندیدم
بسپار به تار دل اگر زمزمه ای هست
جز نبض تب و تاب تو مضراب ندیدم
بی نام تو سر حلقه ی دنیای دنی را
جز زورق جامانده به گرداب ندیدم
♤♤♤
مختصرم کن
تا مضحکه شهر نگشتم خبرم کن
آشفته از این زهر نگشتم اثرم کن
تا کنج قفس خو نکند در تن و جانم
رویای پریدن به سر بال و پرم کن
ای هرچه تماشای تو سرخط تمنا
از گرد و غبار گذرت تاج سرم کن
دیریست هواخواه توام ای همه خوبی
از گوشه چشمی به محبت نظرم کن
پروانه بی حوصله مجلس انسم
اتش بزن و خرمن سوز و شررم کن
صد دفتر شویده ترین واژه دردم
یک صفحه بخوان و غزلی مختصرم کن
تو حادثه جاه و جلالی به جمالت
پلکی بزن و آینه ای دیده ورم کن
♤♤♤
نیشکر
این مرثیه ها درد دل مختصر ماست
هر خاک غمآلوده پر از بال و پر ماست
می برگد و می روید و هرساله شکوفاست
این جلگه که از چشمه چشمان تر ماست
همرنگ شفق بوده و همصحبت خورشید
دریای نگینی که به خون جگر ماست
هر سرب فرو رفته به تصویر زمستان
از ترکش جامانده ی خون هدر ماست
تقویم دلاشوبی هر عالم و آدم
دلداده به تشویش قضا و قدر ماست
حاجت به تو و همدلی یار چه باشد
با این همه بیگانه که در دور و بر ماست
از تلخی درد است اگر پر تب و تاب است
هر شعر تبآلوده که از نیشکر ماست
♤♤♤
سیاهیم هنوز
عابر و رهگذری مانده به راهیم هنوز
مانده در مرحله ای گاه به گاهیم هنوز
اختران را به شب تیره خود باخته ایم
محو در پرتو افتاده به چاهیم هنوز
خبر از مشرق پاینده خورشید رسید
ما در این دایره بیگانه ماهیم هنوز
رفته از خاطره ها بود و نبودی که نبود
گرچه بی نام و نشانیم و سیاهیم هنوز
دین و ایمان سر همراهی ما داشت ولی
مثل هر گمشده بی پشت و پناهیم هنوز
نام گندم به سر سفره ی آدم نبرید!
به تقاص پدری غرق گناهیم هنوز
خون هابیل که بر گردن قابیل افتاد
از همان ثانیه در شیون و آهیم هنوز!
♤♤♤
بسیار زیبا و دلنشین بودند