کلفت پیر
آهای کلفت پیر زبان گاز بگیر
وقت خندیدن نیست
آهای کلاه بر بادرفته ،ساکت شو
وقت حرف مفت ارزیدن نیست
آهای صبح بی چشم ورو
ازپنجره بیرون رفته
دیشب باران بی اجازه
مرتب بل وبل می کرد
اندکی نا آرام وقت هیجان و ترسیدن نیست
گاهی خشم ولذت وشادی وغم
شبیه صورت گر گرفته از رعد وبرق باران
شکلی از ارتباط تپش قلب و بالا رفتن از پله
جزء قابل دیدن نیست
هرگز مرا مجبور به میل فرار از خود مکن
گاهی عاطفه پیشگام شعور من خواهد بود
گاهی حافظه ترجیح مرا دیگر نمی خواهد شاد کند
هرگز مگو عطسه من از هوای باران است
گاهی عاطفه تظاهر می کند در چهره گر گرفته
از رعد وبرق باران
مرا به گذشته خود آگاهی نیست
گاهی گشاد شدن مردمک چشم
دلیل بر ترس و ترسیدن نیست
مرا به گذشت از زمان خود مجبور مکن
آهای کلفت پیر ،وقت خندیدن نیست
........................
پی نوشت
تقدیم به یکی ازدوستان که در جوانی جانش را در مقابل باران داد وبا رعد وبرق باران تسلیم باران شد چه اندوهناک بود مرگش ومادرش هنوز داغ بر دل دارد وبعد از چندین سال رخت سیاه را از تن بیرون نیاوردهوپدرش علیل بر زمین گاهی عکسش را کرامت می کند
کسی نیست به این باران بگوید چه جوانی چه عزیزی باخود به خاک سپردی
روحش شاد ویادش گرامی
ودر پایان میخواهم اضافه کنم هیچ گونه مداهنه ای نیست که بگویم استاد ملحق بی نهایت دوستت دارم واز تمام زحمات شبانه روزی تان دست خوش جانانه می گویم
حقیر شما جانسپار محمدرضا آزادبخت
شورانگیز و زیبا بود
روح مرحوم مورد نظر شاد
پنجشنبه است
فاتحه و صلوات