۱-حدیث آرزومندی
من آن شمعم که میسوزم دمادم رو به پایانم
چنان بادی که در صحرا به هر سوئی گریزانم
بروی شاخه میلرزم چنان برگی که در پائیز
رها در باد و باران راهی فصل زمستانم
میان کوچه و پس کوچه های شهر حیرانی
اسیر پرسه های سهمگین هر خیابانم
هنوز از نغمه های من تمام بیشه لبربز است
شباویز شبانگاهم که در ویرانه پنهانم
حدیث آرزومندی سری دیوانه می خواهد
چه گویم قصه هائی را که میدانی و میدانم
کنون با خاطرات رفته دنبال چه میگردی؟
بمان ای عمر بی حاصل به زیر سقف ویرانم
چه تقدیری از این بهتر که در نبض شرربارم
شرنگ از شعله می ریزی و من در فکر درمانم
♤♤♤
۲-خورشید مجسم
پلکی بزن ای آینه ی صبح دمادم
ای مظهر سرزندگی عالم و آدم
لبخند تو جانمایه بالندگی ماست
چشمان تو با گردش هر ثانیه مرهم
از قامت رعنای تو قد قامت هستی
رخساره زیبای تو خورشید مجسم
ای فصل پر از برکت باران طراوت
سرشاخه لبریز شکوفایی و شبنم
پاشیده شمیم تو به هر شاخه نرگس
پیچیده نفس های تو در بوته مریم
مائیم و تمنای تو ای ابر بهاران
سرچشمه جوشان و گوارائی زمزم
لبریز نگاهت شده زیبائی گل ها
ایکاش نگاهی بکنی جانب ما هم
♤♤♤
بسیار زیبا و دلنشین بودند