پنجشنبه ۶ دی
|
آخرین اشعار ناب مهدی ترابی
|
در کنارم هستی
اول و آخر این قصه کجاست
من به آینده و این و حال و هوا مشکوکم
دوستت دارم و نه،
این چه احساس بد و مشترکی است
تو کنارم هستی
تو مرا از وسط آینه ها می بینی
دوستم هم داری و منم دوست ترت
چه کسی آخر این فاصله را میداند
پس چرا این گونه تو به احساس
نگاه و دل من مطمئنی
تو چه دانی از من
من همانم که تمام عمرم
رنج را میخوردم
و سیاهی از من درس عبرت آموخت
من به آینده خود مشکوکم
و نمی دانستم مرگ را بیشتر از خود خواهم
حال تو آمده ای
که مرا از منه خود دور کنی
و درونم را با سبزی آینه واری که نباید باشد،
تا ابد نور کنی
این مرا خواهد کشت
من ازین سبز شدن میترسم
چون سیاهم همه وقت
و سیاه زاده شدم و سیاهی خواهم
تو چرا این من را
به چنین سبزی و این روشنکی میخواهی ؟؟؟
تو مرا دوست بدار
من بی خود تر از این بی خودی ام
در کنارم تو بمان
و مرا سبز نخواهم هرگز ...
|
نقدها و نظرات
|
یروزی خواهی فهمید خانم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
ولی شما از من هزاران قدم جلوترید..
نمیگم از چه جهت..
نیمایی باحالی بود و میتونست باحال تر باشه..
درود بر شما