با سلام و درود خدمت :
صاحب صفحه و سراینده محترم جناب حشمتی عزیز،
و همچنین خدمت خانم شاهزاده و سایر نقد دوستان و حاضرین در صفحه شعر.
یک چیز از بیانات خانم شاهزاده را باید تماما ستود و تحسین نمود و آن صداقت گفتار و صراحت ایشان است که فرمودند:
« . . .
بلدم خودم بِبُرم و بدوزم
. . . »، یا
« . . .
ما خوب بلدیم قلع و قمع کنیم
. . .» .
در ضمن به این سعۀ صدر ایشان نیز باید درود فرستاد که فرمودند:
« . . .
تیک نقد میزنیم که از نظرات استادان محترم هم آگاه بشیم
. . .».
مجموعۀ این عوامل و این که امروز صبح بنده بدون آشنایی اولیه به این صفحه مراجعه کردم شعر را خواندم، هیچ چیز طبق معمول اینگونه سروده ها، گنگ و معمایی و خشن و نازیبا و حتی کنایه ای و شعارگونه که معمولا خواننده را پس می زند در آن ندیدم. برعکس فضای بینهایت شاعرانه و زیبا و خیال انگیزی مشاهده کردم که البته انفصال موضوعی در آن به چشم می زد. متعاقب آن به نقد شاهزاده خانم برخوردم و بازکردن و دوختن دوباره این سروده با میل و سلیقه خودشان که هر خواننده ای محق است انجام بدهد اما فقط برای خودش مگر در زمانی که اشکالات مشهود نحوی یا فرمی یا بلاغی یا معانی یا بیانی دیده شود که راهنمایی در اینصورت عین صواب است و خدمتی به اهل انجمن شعر و ادب.
رفتم بیوگرافی و علاقه مندی های شاعر محترم را خواندم. بی نظیر و عالی.
رفتم همه اشعار ایشان را از اول تا آخر خواندم بسیار پخته و زیبا. البته با نکات موضوعی حساسیت برانگیزی که جایی آقای احسان فلاح رمضانی را به واکنش واداشته که بحثی موضوعی و مربوط به برداشت های آحاد جامعه می باشد که باید در جایگاه خودش باید مورد بحث و بررسی قرار بگیرد. اما در این سروده چنین موردی هم مشاهده نمی شود و قطعه زیبایی است با زیبایی و سبک و سیاق خودش که متاسفانه مغفول مانده است.
با این که سراینده عزیز با متانت و وقار همیشگی خودش در مقابل نقد شاهزاده خانم جملات زیر را بیان فرموده اند :
« . . .
سپاسگزارم خردمند بانوی گرانقدر . از نقد زیبا و ادیبانه تان بهره ها بردم و آموختم .درودتان،پاینده باشید
. . . »
خود سروده مستقل از سراینده و حتی سروده های قبلی این شاعر محترم نظر دیگری دارد که از میان خوانندگانش کسی را یافته که آن را بر زبان بیاورد. اینجانب گرچه در « جمع » استادان مورد اشاره شاعر گرامی نبوده و یکی از معدود کسانی است که دیدگاه خیلی عقب مانده و عهد بوقی به شعر و شاعری داشته و تا حالا یک فیلم سینمایی درست و حسابی هم ندیده است، انگار از جانب « دشت بنفشه ها » ترغیب شدم که مطالبی را به عرض برسانم:
« دشت بنفشه ها » از همان نخست داد می زند که که بیشتر به یک آلبوم عکس شباهت دارد تا یک ویدئوی ساختارمند و منسجم روایت پرداز . اگر چه نه کاملا و جاهایی هم داستانک هایی را بیان می کند. در هر صورت تصویر پرداز است و از تصویری به تصویر دیگر بدون این که در بند پیوستگی و ارتباط ساختاری آن ها باشد. و بخاطر همین هم زیبا و با شکوه است که از دید نقد پرداز ما و جمع هواخواهان ایشان مغفول مانده است.
سراینده شعر که اتفاقا یک ناخداست. علاقه مندی هایش عبارت از :
« . . .
موسیقی،شعر،نویسندگی،ترجمه،خط،کوهنوردی،طبیعت گردی،حفاظت از محیط زیست،حفاظت از منابع طبیعی
. . . »
و سنی نیز از ایشان گذشته است که از پس پرده های رویاساز عمر خویش به مسائل نگاه می کند، در عالم خودش غرق شده است و ذهنش بطور آزاد و سیّال ( جریان سیّال ذهن ) فعالیت می کند و انگشتان دست را به حرکت وا می دارد که بدون تسلسل خطی و ارتباط موضوعی تصاویر را ثبت و ضبط کند و چه زیبا این کار را انجام می دهد. ای کاش صادقانه و هنرمندانه همه شاعران بتوانند این کار را انجام بدهند و آنوقت خواهند دید که برش های جانانه ای از مناظر طبیعت و روابط انسانی ارائه خواهند نمود.
« . . .
آن روز
کفشدوزکی
خیالِ پرواز داشت
. . . »
تصویری مستقل است و هیچ نیازی نیست در یک ذهن گرایی سیّال خیال پردازانۀ آزاد وابسته و پیوسته به چیزی باشد.
حتی می تواند با توجه به سابقه دریانوردی شاعر حکایت از یک معنی استعاری هم داشته باشد:
« . . .
کفشدوزکها در برخی از فرهنگها نشانه بخت و اقبال هستند
. . . »
که در اینصورت می تواند چنین معنایی را با خود داشته باشد که در آن روز قرار بود بخت و اقبالی رخ نماید.
جمله بعدی از این هم زیباتر است و بر خلاف نظر شاهزاده خانم تصویریست که هرگز نباید حذف یا قلع و قمع شود . چرا که شاعر اصلا مبتدی و تازه کار نیست که چنین تصویر تابناکی را با توجه به دریا دیده گی و دریا باوری همین جوری آورده باشد. تصویر مستقل است که نه فقط مربوط به هفت سالگی بلکه چیزی فراتر از آن درکل زندگی می شود:
« . . .
چشمانِ تو غروبِ دریا شد
. . . »
مگر لازم است زمانی که سرخی ناشی از غم و اندوه و شاید اشک چشمانی را به غروب دریا تشبیه می کنیم، حتما باید کنار دریا باشیم؟ پس ارتباط رنگی بین کفشدوزک قرمز رنگ، بنفشه های سرخ و بنفش دشت و ما نمی دانیم شایداشک و غم و سرخی چشم ها چه می شود. انگار ما به کسی بگوییم این طوری تصور نکن آنجوری تصور کن.
سخن طولانی است اما نتیجه این که با این هجوم و چنین قلع و قمعی می شود شعر زنده و شادابی را از بین برد و بهترین اعضای آن را دور ریخت و دوباره شعری دیگر ساخت، اما به طور قطع شعر ساخته شده دیگر زنده و شاداب نبوده و آن رنگ و بوی اصیل را نخواهد داشت بلکه تصنعی و ساختگی خواهد گردید.
با وجود داشتن عذر پذیرفتن ندای سروده از شاعر و نقد پرداز و میهمانان صفحه پوزش می طلبم. نکاتی را بر اساس مطالعات و باورها و تشخیص خودم گفتم حتی اگر صاحب اثر هم مخالف بنده باشد و بگوید به شما مربوط نبود.
همگی موفق و مؤید باشید
شعر شاهزادهپسندی بود و دوستش دارم..
از این جنس سپیدها که در عین عاشقانه بودن بوی خوش طبیعت میده..😊🌹🐞
با توجه به اینکه از شعر خوبتون خوشم اومد.. یکم خواستم از دید خودم بهش نگاه کنم.. اجازه هست؟
میدونم که میگید.. اجازه ما هم دست شماست شاهزاده خانوم..🤭
خواهش میکنم.. شما لطف دارید..🌹
میبینید ؟ بلدم خودم بِبُرم و بدوزم.. 🤓
بریم سراغ شعر؟🤔
قبل از اینکه بریم یه چی پشت در شعرتون بگم؟..🤓
احساس و شاعرانگیتون در شعر کاملا مشهوده ولی احساس صرف، به تنهایی کافی نیست، بلکه همنشینی احساس.. عاطفه و اندیشه است که به یک شعر تشخص دوچندان میبخشه...
و با توجه به رابطه و اتصالات دقیق عناصر شعری که میتونید به زیباییهای اثر کمک کنید...
با تمام این حرفها... بنظرم شعرتون نمره قبولیرو میگیره...😊🐞🌹
🐞آن روز
کفشدوزکی
خیالِ پرواز داشت
سپید زیباتون با بند قشنگی شروع شده..👏👏
(ناگفته نماند.. شما بند به بند ننوشتید که اگر اینطور بود خیلی بهتر میشد شعرو درک کرد 😊)
اما این وسط (با توجه به انتهای شعر) یه نکتهای هست..
*ابتدای ماجرا با پرواز کفشدوزکی 🐞 شروع شده که نوع بیان شما به نحویست که گویی این کفشدوزک 🐞 عامل اصلی اتفاق و ماجرایی بوده که آن روز برای شما و یار رخ داده..
حتی اگر برداشت من از نحوه بیان شما صحیح نباشه.. این مدل برداشت، جذابیت شعر را دوچندان میکنه.. و ارتباط بین عناصر قویتر جلوه داده میشه..
(مثلا اینکه فکرشو بکن یه کفشدوزک 🐞 کوچولو یا یه قاصدک وروجک.. چه بلایی سر رابطه ما آورد..😁)
بر این اساس.. کفشدوزک 🐞 کوچولوی ما قاعدتا باید در پایانبندی سهم میداشت.. 😊
ولی متأسفانه شما ارتباط ابتدا و انتها را خوب به هم پیوند ندادید و از پرواز قاصدک صحبت کردید.. کاراکتری که ناگه بدون هیچ مقدمهای نقش مهمی در روند شعر شما پیدا کرد...
در حالی که کفشدوزک 🐞 کوچولوی ما هم میتونست خیلی خوب از عهده این نقش برآد..
از طرفی به عقیده من اگر ابتدای شعر را با قاصدک شروع میکردید.. زیباتر میشد چرا که هم به قاصدک توان پرواز کردن دادید و هم توان خیال کردن..
و دیگه اینکه.. اگر با قاصدک پیش بریم یا همون با کفشدوزک 🐞 نیازی نیست در بخش پایانی صحبت از باد را به میان بیاریم.. چرا که ابتدای شعر از پرواز صحبت کردیم.. و قاصدک یا کفشدوزک 🐞 با پرواز کردن از رود میگذرند..
چشمانِ تو غروبِ دریا شد...
جمله شاعرانه بسیار بسیار زیبایی هستش.. اما من نتونستم به کل شعر ارتباطش بدم..
یکی از دلایل اصلیش هم این بود که نشانهای از دریا یا غروب در شعر نبود.. تازه شما حتی بعدش از رود.. صحبت کردید..
شاید با خودتون بگید چه ربطی داره.. من توصیف چشمای یارو کردم..
راستش.. میشه باشععع.. ولی خیلی از ماجرای شعر دوره.. توصیف چشمان یار همیشه جذابه ولی فکرشو بکنید اگه با بقیه عناصر قصه هم ارتباط داشته باشه.. چقدر عالی میشه.. نععع؟🤪
پس مهره اصلی شعر نیست و خیلی شیک میتونه حذف بشععع.. 🤪
ببخشید دیگه ما خوب بلدیم قلع و قمع کنیم..😂
🐞به خاطر داری
آن روزِ بهاری را ؟...
نیاز نبود تفکیک کنید .. و اگه بلافاصله بعد بند کفشدوزک 🐞 کوچولو بیاد..
چقدر خوش ساخت میشه..🌹🐞
آن روز
کفشدوزکی
خیالِ پرواز داشت
به خاطر داری آن روزِ بهاری را ؟
و امااااا.. تنه شعر..
🐞پیرامونِ هفت سالگی ها
دشتِ بنفشه ها
تو بابونه ای زینتِ انگشت کردی
شقایقی بر پیراهنِ من رویید
هوایِ آن روزها چقدر پاک بود
دلِ مردمانش به صافیِ آب بود
پیرامون اگه بشه *حوالی* چطوره؟ و های هفت سالگی بیفته؟.. و همینطور های بنفشه..؟ و انگشت بشود انگشتت؟..🤔
حوالی هفت سالگی
دشت بنفشه
تو
بابونهای زینت انگشتت کردی
شقایقی بر پیراهنم رویید
هوای آن روز پاک
دل مردمانش صاف
دو تا فعل بود.. خوشایند نیست.. و بنظرم کلا میشه فعل نداشته باشه.. *من* حذف شود بهتر نیست؟
در کل بند زیبایی بود..👏👏👏
و در نهایت بند پایانی..🌹
🐞خندیدی
پیِ قاصدکی دویدی
باد قاصدک را برد
از رود گذشت
تو ترسیدی
من پریدم
لنگه یِ کفشم را آب برد
اکنون
سالها از آن روز می گذرد
لنگه یِ دیگر را هم
سیلِ حوادث برد
بغیر از دو موردی که در مورد قاصدک و باد گفتم مورد خاصی ندیدم..
جز اینکه اگر بخواهیم قاصدک رو اول بیاریم و با قاصدک تمام کنیم.. قاصدک شناخته شدهست و نباید قاصدکی باشع..😊🐞
و اما شعر با وجود قاصدک البته با اجازه از شما..😊🤭
آن روز
قاصدکی
خیالِ پرواز داشت
به خاطر داری آن روزِ بهاری را ؟
حوالی هفت سالگی
دشت بنفشه
تو...
بابونهای زینت انگشتت کردی
شقایقی بر پیراهنم رویید
هوای آن روز پاک
دل مردمانش صاف...
خندیدی
پیِ قاصدک دویدی
قاصدک از رود گذشت...
ترسیدی
من پریدم
لنگه یِ کفشم را آب برد...
اکنون
سالها از آن روز می گذرد
لنگه یِ دیگر را هم
سیلِ حوادث برد...
با اجازه استاد سخاوتمند تیک نقد میزنیم که از نظرات استادان محترم هم آگاه بشیم..🤓🐞🌹
شاد باشید
منبع.. از استادان خوب ناب یاد گرفتم..🤭