بسم الله الرحمن رحیم
لاجِورد ارض بی همتا شده
نزهت و پاکی در آن پیدا شده
روی این گوی گرانقدر کبود
گشته پیدا چشمک هستی و بود
لعل مرّیخ و عقیق مشتری
چون تپان اند ازپی انگشتری،
یک شعاعی* سکه مرکز، دیگران
درطواف اند ازپی آن سرگران*
مالک مجموعه بهر التذاذ
گر کند تصمیم زینسان اتّخاذ:
طرفه عِقدی سازم از این زیوران
تا بماند خیره چشم اختران
یک نفس بینی که برگردد ورق
چرخ گردد آتشین چونان شفق
وین زمین چون نگین نابود شَد
همچو سرگینی سیه مشهود شَد
این گران سنگ از درون خالی شود
تکه ای انگِشت* پوشالی شود
مالک و شاهد اگر الله است
این گمان بس چرت و بس بیراه است
او جمال مطلق است و او خداست
آز هوّا از شَهِ بازان جداست
جزء جزء گنبد فیروزه ای
زیب خود را زو کند دریوزگی
***
حلم و علم اینسان کند شایسته ات
آردت نامی ، کند پایسته ات
حلم و علم آرد گهی زیبندگی
نام نیک و صولت و پایندگی
راه های حق چه بسیارند هین!
در صفاتش یافت می گردد یقین
معبری جز آن طُرُق ممنوع نیست
لیکن آنچه یافتی مشروع نیست
ننگ هست و نیستی فرجام آن
آنچه کو را نام کردی نامِ آن
شاعران: امین اصلانی / امیر اصلانی (اَمی)
1401
معنی برخی کلمات:
شعاعی: نورانی
سرگران: مغرور و متکبر
انگِشت: زغال