عزیز روزهای زنده بودنم:
گم و گور هم که بشوم
فایدهای ندارد
در آغـوش خودم هستـم
خودم را بغل میکنم
هر ثانیه
هر آن
نه چندان با لطافت
نه آنچنان با محبت
و نه وفادار
آنقدر خودم را در آغوش خودم فشار دادهام
که حیات از تنم بیرون شده
مانند کنجدی که روغناش را میگیرند،
جز تفالهای فشرده از من باقی نمانده،
که خوراک دامهایی میشود،
برای شیر گرمی که صبحها با اشتیاق مینوشی…
پس نیازی نیست بخاکم بسپارید
حیف دامها که بی غذا بمانند
اکنون دیگر از من انتظاری نیست
تفالهای بی روحم که
با خودم دشمنم
اما نه سخت
بسیار و بینهایت مهیب و سخت
و نه با آتش بس
که در جنگی پیوسته
که جز گریههای بیصدا،
از زخمهای ناپیدایی که همیشه مرحمی بر هم شدهاند،
حاصلی ندارد
مرا به خاک نسپارید
حیف است...
عزیز روزهای آرزومندی:
در امان خدا، و خدا نگهدار.
به تاریخ زمستان بهار امسال
🖤🖤🖤
- ۱۴۰۲/۲/۲۱
★
گر غیر من بیند ز تو آن لبخند جادو
باید بدانی آخرین جنگ جهانیست
۰۴:۴۰ - ۱۴۰۲/۴/۸
بسیار زیبا و دلنشین بود
تولدتان مبارک