عدالت را نمی یابم پنهان به زیر بوته ا ی هستی نمی دانم.
نمی دانم شاید مرده است مدفون در خاک است.
به زیر ابر شاید یا کودکی گل فروشی آن را صدا می کرد.
یا یک عمر درس خواندن سپس خفتن روی کاغذی نم دار.
ز دور درس بودن سپس آقای هر کار این را من نمی تابم.
عدالت له شود آن گاه یک نانوا نوبت افراد را زیر پایش کرد.
یا هرزه ی عفت شکن نان شبش را از بیراهه می جوید نمی دانم.
یا دست بنایی است که با شاگرد خود رفتاری چو سگ دارد نمی دانم.
چه می دانم نان خشکی به آب زدن گدایی لنگ لنگان است نمی دانم.
یا سقف کهنه ی که افتادن نمی داند نمی دانم نمی دانم.
عدالت را نمی یابم شاید پنهان به زیر بوته ا ی باشد نمی دانم.
عدالت قیف برعکسیست در دست مردمی نادان نمی دانم چه می دانم.
خدا عدلیست بی پایان که قانونش عدالت را ز تو خواهد.
ولی خلقی عجایب هست که قانون خدا را نقض می دارند نمی دانم چه می دانم.
عدالت گم شده ای وای درون غاری تاریک نمی دانم چه می دانم.
ولی آخر کسی آید عدالت را به پا دارد بیا مهدی بیا مهدی.
اجتماعی بسیار زیبا و با شکوه بود