چای دوم
که بود رؤیاهای مرا ،
به ظلمِ کابوس وارِ خود دزدید ؟
فکرمیکنم اینجایی نبود
قُل قُل سماور،
هوس چای درمن میبارد
برای چای دوم هم نمانْد
فکرمیکنم طرفدار چایی نبود
شاید خانه اش به ظلمت چاهی بود ،
اما ،
به آزادگیِ کبوترِچاهی نبود
شاید بیماری اش ساری بود ،
چون بردگیِ رخساره اش ،
شاهی نبود
پنج کیلومتر فاصله ی ،
بین شاهی و ساری ،
پنج دقیقه وقت می گیرد
اما ،
مرغِ خشکیِ این خشکزار نبود که هیچ ،
حتی کوچ اش ، بسانِ مرغِ آبی نبود
حضورش بجز رسوایی نبود
وقتی از دل من رفت ،
کوچه پس کوچه های دِه را خوب نگاه کردم
او که دگرجایی نبود
آدم بود یا جن ؟
شاید جنی دراین دِه بود
با رفتنش دیگر اینجا ،
بجز تنهایی نبود
گُل نبود اما ،
وقتی او رفت
دگر اینجا خاری نبود
خوب شد که رفت
که با حضورش ،
مابینِ این خانه ی در دِه ،
که اگر مانده بود میگفتم پُر از درده ،
تا جهنم ،
دگر راهی نبود
اگرمانده بود که تا ابد همه زندگی ام ،
بجز آهی نبود
خوب شد که طعمه اش که من بودم ،
خریدارِ طمع اش نبودم من
وگرنه اگر مانده بود ،
ز سوی آن ابلیس ،
بجز قاه قاهی نبود
چقدر ابلیس ،
تباهی ام را دوست دارد
وسوسه اش ،
می آید و سریع غیب میشود
فرارِ وسوسه ز دستانِ آدم همیشه ،
بجز بسانِ ماهی نبود
زندگی اگر درجاده ی راست نبود ،
بجز در بیغوله راه های واهی نبود
اگر با وسوسه اُخت گردی تو،
کابوس اش تباه میکند تو را
بگونه ای که ،
وقتِ بلوغِ مرگ خواهی دید ،
درآنهمه ظلمت محض ، حظِ رؤیایی نبود
بهمن بیدقی 1402/3/19
قوالعاده زیبا بود
قلمتان همیشه توانا
درپناه خدا