بود یکی کارگرِ سخت کوش
صبح به شب در عمل و جنب و جوش
از پی کاری دو سه شب را نخفت
از سر فرسودگی اینگونه گفت
بیش مرا نیست تحمل بر آن
رخوت خود باز بدارم نهان
بایدم اکنون که بخوابم دمی
تا که رمق باز بیابم کمی
تا که دمی خفت به زیر درخت
شاخه بیوفتاد بر آن تیره بخت
چون بشد از سانحه خاطر ملول
مجد خدا کرد ز چشمش افول
گفت خدا من چه خطا کرده ام؟
کی وَ کجا بر تو جفا کرده ام؟
همچو حِماری شب و روزم به کار
ازچه درآخر به در آری دمار؟
تا که دو چشمم مژه بر هم نهاد
چوب تطاول ز تو بر سر فتاد
کیست به عالم ز تو سفاک تر؟
نیست خدایی ز تو نا پاک تر
لاف عدالت بزنی دم به دم
لیک کنی بر همه عالم ستم
موقع خلقت چو مرا ساختی
طالع نحسی به من انداختی
گرم شکایت ز خدا بود و بخت
دیده اش افتاد به زیر درخت
دید یکی مار بزرگ و سیاه
زیر همان سایه گرفته پناه
جست به ناگاه چو تیر از کمان
تند و دوان دور شد از آن مکان
گر به سرش شاخه نیوفتاده بود
جان خوش از دست کنون داده بود
تا که از این واقعه آگاه شد
نادم از آن شکوِه ی بیگاه شد
دیده پر از اشک و دلش پر ز خون
گشت رخ از شرم خدا سرخ گون
گفت که یارب گذر از بنده ات
عفو نما بنده ی شرمنده ات
گفته دیوانه مپندار راست
هر چه که تدبیر کنی آن رواست
بنده اگر عارض معبود گشت
گفته ی او ساقط و مردود گشت
یک جو اگر عقل به سر داشتم
کی به گمان کفر تو پنداشتم
هیچ نگنجد به سخن رافتت
نیست کس آگه ز همه حکمتت
هیچ کس از لطف تو بی بهره نیست
در نظرت خسرو و سائل یکیست
مفتعلن مفتعلن فاعلن
خوب جذاب ننویسید.. با خوندن دو سه بیت اول برم سراغ پستهای دیگع.. دیگعع..
یاد شعر پروین اعتصامی افتادم..
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانایی نمیداند مگر؟
سالها نرد خدایی باختی
این گره را زآن گره نشناختی؟!
هر بلایی کز تو آید، رحمتیست
هر که را فقری دهی، آن دولتیست
خیلی زیبا بود آفرین
درودتان