صدای ممتدِ یک سوتِ کشدار
که دورِ ذهن من پیچیده انگار
مرور خاطرات دور، نزدیک
درون کافهای آنسوی بلوار
تو و ترس از قرارِ اولین بار
من و اصرار و هی اصرار، اصرار
و من طعم لبت را خاطرم هست
که طعم قهوه بود و عطر سیگار
جوانی در میانِ دود، کمرنگ
در آغوشش تنِ مغمومِ گیتار
و دستش بر تنِ گیتار، لغزان
صدایی جیغ، با نتهای بیمار
و ما هردو کلافه، هردو عاصی
از این تکرارِ ناهنجارِ اشعار
و من طعم لبت را خاطرم هست
که طعم قهوه بود و عطر سیگار
تو در شرمِ نگاهت موج میزد
که میخواهی خطا را باز تکرار
و من پیروز و فاتح، مست و مغرور
و ژستی مثل یک "سیمون بولیوار"
به فکر حملهای دیگر به سویت
شبیهِ حملههای قومِ تاتار
و من طعم لبت را خاطرم هست
که طعم قهوه بود و عطر سیگار
صدایی میشکافد آسمان را
فرو میریزد از هر سوی، آوار
به نعره میزند فریاد با غیض:
کجایی؟ عاشقی یا مست، سرکار!
گلویم پاره شد از بس که گفتم:
خبردار و خبردار و خبردار
و من طعم لبت را خاطرم هست
که طعم قهوه بود و عطر سیگار!
شاعر وهنرمند بزرگوار
هزاران درود