کشتی به گل نشسته
دریا به خشم آمد و دراضطراب شد
موجی مهیب برسرکشتی خراب شد
کشتی شکست و موج به دستش تبرگرفت
تاوانش ازقضا و تقاص ازقدرگرفت
بی اذن ناخدا همه جا را سرک کشید
آثاریأس بردل سنگ محک کشید
دیوانه وار،دردل هرغرفه جا گرفت
سکّان میان حادثه از ناخدا گرفت
ترسی میان کشتیِ غم جا گرفته بود
هرکس دو دست خود به تمنّا گرفته بود
جنگی میان بحر و بشربرقرار شد
امّا نه وقت جنگ و نه وقت فرار شد
فریاد و ناله بود و فغان بود و الامان
دیدند مرگ راهمه باچشم خودعیان
دریا سوارکشتی و کشتی به گل نشست
هرآینه به پای خودش مثل دل شکست
هرکس زجان و مال خودش دل برید و رفت
ازجان خود گذشت و به دریا پرید و رفت
رفت ازمیانه کشتی و کشتی سوارها
درهم شکست وعده و قول و قرارها
دریا به دورخود خطی ازجزر و مد کشید
بر آرزوی پیر و جوان دست رد کشید
کشتیست عمر و موج اجل،ما مسافریم
کشتی به گل نشسته و آسوده خاطریم
عمریست دل به دامن دریا سپرده ایم
جزیک، کفن زحاصل دنیا نه برده ایم
روزی چوگل ،شکفته به دریا زدیم دل
روزی رسد که کشتی ما پا نهد،به گل
مُشتی ترانه ی قَدِ خونین پریده اند
کفتارهای وحشی داغِ نبود تو
حجم تمام خنده ی تَن را چریده اند
در جنگِ نابرابر و آرایشِ کمین
از تاکتیک دشمنِ فَرضی شکسته ام
با تیک تاک ثانیه های نمک زده
بر سوگ انتحارِ دقایق نشسته ام
#سید_هادی_محمدی
درود بر شما
شعری زیبا خواندم
بمانید به مهر و بسرایید