آپ
میرقصند برگها ، به آهنگ وزش نسیم
طوری که انگار اینجا، رقاصخانه ست
عکس اینهمه دلربایی و تجمل ،
ثبت میشود به مغزم
انگار تاریکخانه ی مغزم ، عکاسخانه ست
مثل انیمیشنِ آپ ،
همه پیرمردی ام اوج می گیرد ،
با یکعالمه بادکنکِ رنگی
همه بادکنک های خاطره هایم است ،
که باعث اوج گرفتنِ این خانه ست
سحرست و نمازصبح را خواندهام
حالا وقت خوردن صبحانه ست
گرامافون ، آهنگ هزاردستان را می نوازد
چه آهنگ دلربایی ست این آهنگ
اثرِجاودانِ مرتضی حنّانه ست
من اوج گرفته ام دگر ازدنیا و،
جز آخرت را نمیخواهم
روحِ خامِ قاچاقچی ،
هنوز در بانه ست
آنقدر روحم اوج گرفته که ،
در مشهد الرضا ،
تواضع ام کنارِ دری مقدس ،
دربان است
مثل کبوتری چاهی ،
نوک میزنم دانه هایی که ،
یارم برایم ریخته
بَه بَه چه دامی پهن کرده برایم
بَه بَه اینجا چقدر،
زجنسِ علم وهنر، دانه ست
انگار هنوز این آدم شیطون بلا ،
دراین عالَم، دُردانه ست
همین آدمی که درضمن ،
خیلی هم حرّاف و پُرچانه ست
باید کمی به خود برسم !
تو اِی بی تفاوتی ام !
آئینه ، خنده اش گرفته ازاین موهای ویژال
آنجا بُرِس و اینجا شانه ست
نمیدانم این زندگی ای که کردم ،
واقعی بود ، یا همه افسانه ست ؟
خانه که با مُشتی بادکنک نمیرود بالا !
اما کِیفِ این مغزِ بیش فعال ،
همین غرق شدن ، در مُشتی افسانه ست
فکرمیکنم خوردنِ ریتالین ام دیر شده !
گرچه این جان خسته ،
به یکساعت خواب هم قانع ست
ابعاد روح را که مینگرم ، سرم گیج میرود
آخر با احتساب زمان ، قبلاً ،
چهار بُعد را می شناختم
اما این روح با اینهمه ابعاد ، چندگانه ست ؟
واقعاً چه چیز برای اوج این روح ،
مانع ست ؟
روحی که از دیوارهم رد میشود ،
دیگر سدی بر آن نیست
دیواری که برای هرجسمی ،
شدیدترین مانع ست
" ازهرچه بگذریم ، سخن دوست خوش ترست "
دوستی به من گفت :
افکارت به کجاها پَرمیزند ؟
شک مکن که برای آن لیلی ،
مغز همیشه مجنون ات ،
دیوانه ست
بهمن بیدقی 1402/1/25
اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْكِبْرِيَاءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ أَهْلُ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَهْلُ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ الْمَغْفِرَةِ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذَا الْيَوْمِ الَّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً وَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
طاعات و عبادات قبول
عید سعید فطر مبارک